سوت...
یا حق.
داریم با هم بازی می کنیم...
تو بِلز میزنی و من فلوت پلاستیکی رو....چقدر خوشت میاد از این همکاری...از این موسیقی بی ریتم!
جامون عوض میشه..یهو هوس فلوت زدن میکنی..ازم میگیری و منم شروع میکنم به بلز زدن...همزمان سوت میزنم..
صدای فلوتت قطع شد!
با تعجب منو میبینی...این سوت با سوت هایی که بابا میزنه فرق می کنه...این سوت از بین دندونامه..میگی بده من..شوت بده ...بلند میشی میای طرفم...دستتو میکنی تو دهانم و دندونامو با انگشت کوچولوت لمس میکنی و میگی کو؟؟ شوت کو؟
هرچی برات توضیح میدم قانع نمیشی...
سوت میزنم..این بار از اونایی که بابا برات میزنه و تو فقط هووووووف میکنی...که لبات غنچه میشه....باز یاد شوت میافتی و میگی بده!
مجبور میشم بازی رو به یه مسیر دیگه منحرف کنم ...
چقدر خاطره هام این روزا پُر از تو ان؟!!! چقدر لحظه ها رو خوب خاطره ساز میکنی...عزیز دلمی پسرم...جونمی.
شکرالله