مبين مبين ، تا این لحظه: 13 سال و 10 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

تشخیص!

1391/12/1 15:10
نویسنده : مامان هدي
426 بازدید
اشتراک گذاری

سبحان المبین...

بعد از مدتها تلویزیون درست شد....

رسیور نصب شد....

بگویمت...تمام دوران بارداری و شیردهی...ندیدم چیزهایی که نباید....که دوست نداشتم ببینم چاقوهایی که پرده های حیا و عفت را می درند....که چشمانت...اینقدر پاک است که ارزش دیدنشان را نداشت...

چند شب پیش...مشغول تنظیم و انتخاب کانال ها بودیم...

تو هم روی مبل کوچکت که به *دَندَنی ممی * معروف است لَم داده بودی و داشتی با دقت نگاه میکردی...

ناگاه گفتی...دِشته....نَحون آنوم...برو آنوم...آ آ نَحون....دِشته ا!!!

زشته ....نخون خانوم...برو خانوم...اقا نخون..زشته!!!

و تنها شگفتی و تعجب برای ما باقی ماند...و چهره ی ماه و معصومت که اخم کرده و جدی بود ...که حتی برای ذوقی که بی بی و عمه بشری در برابر شیرین زبانی تو داشتند اخمت را باز نکردی و اینقدر تکرار کردی تا مجبور شدیم کانال را عوض کنیم....!!! هزار ماشاالله ....

و من ماندم و مسئولیتم در برابر تو...دوست دارم پاک بمانی تا روزی که خود به مرحله ی تشخیص برسی...

رسالتت را خوب میدانی پیامبر کوچکم

ممنون *یــــس* عزیز...

خدا شکر برای نگاه مهربانت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

خاله کوثری...
1 اسفند 91 17:57
هزززززار ماشاالله..ماشاالله..ماشاالله....آخه فسقلی یک ساله و نیمه تو چی میدونی از زشته....مااااااااشالله مبین نفس//...هدی ماشاالله به این پسر پاک!!!


یقین پیدا کردم...اینا میدونن میفهمن...و اینقدر پاکن که حیفِ این معصومیت ...
خودش خواست نبینه...ما هم گوش دادیم...
ماشاالله ...
مامان آراز
1 اسفند 91 22:53
مگه چی دیده بود؟خخخخخخخخخخخخ


همین شو هایی که معمول شدن....همین خانومها و اقاهایی که به مذاقش خوش نیومد..چیز خاصی نبود!!!
یه مامان
1 اسفند 91 23:57
خیلی از خوندن پستتون لذت بردم منم دوران بارداری و شیردهی دوری کردم از دیدن تصاویری که اینقدر رایج شده که دیگه قبیح به شمار نمیان و هرکی نبینه عقب مونده حساب میشه. حداقلش اینه که الان راضی ام خودم. امیدوارم پاک بمونن این امانت های خدا.منظور منم همین شوهاییه که این روزا میشه هرجا دید.


اینا چشماشون جز خوبی و پاکی ندیده...
امیدوارم پاک بمونن این امانت های خدا...
ممنون یه مامان عزیز!
مونایی
2 اسفند 91 13:15
ببوس این فرشته پاک و .


به روی چشم...حتما.
الهه مامان گلسا
2 اسفند 91 16:56
قربون اون چشما و نگاه پاکت برم


زنده باشی..ببوس دخمل پاک تر از برگ گلت رو
مامان بهادر
3 اسفند 91 16:47
من اگه اونجا بودم میخوردمش فدای مبین پاکم بشم
مبین خاله من اگه ببوسمت که دست نیست ؟؟؟؟


ما هم داشتیم میخودیم جیغش در اومد...
نه خاله بوووس
صدف
3 اسفند 91 19:09
ای جـــــــــــــــــــــــــــــــــون دورت بگردم خاله ، بیخودی نیست که من عاشقتم دیگه . بوس بوس هزارتا بوس


صدف برای کامنت هات جوابی نیست..
مهربونی ات حس میشه...کامل!
مریناز (مامان نیکا)
4 اسفند 91 0:14
خیلی خوشحالم که همه چیزو با جزییات مینویسی هدی جون ، و اینکه تمام اتفاقات رو به موقع ثبت میکنی

اینطوری خیالم راحته هر وقت دلم واسه این روزهای نیکا تنگ شد با خوندن وبلاگت تمام این روزها واسم تداعی میشه .

چون من واسه نوشتن یکم تنبل هستم .

ولی خیلی از چیزهایی رو که عنوان میکنی دقیقا واسه من و نیکا اتفاق افتاده ، جالبه نه؟

کاش بنویسی مریناز....با اون قلمت کاش بنویسی...ولی قدمت روی چشم....هروقت خواستی بفرمایید اینجا خوشحالمون میکنی
گاهی فکر میکنم خیلی ریز ریز مینویسم....تازه جدا از فاکتورهایی ک میگیرم...ولی بعدش دلم میخواد روزگار دلتنگی بیام بخونم و یادش خوشم کنه...فداشون
مامان ساره
4 اسفند 91 17:44
فداي معصوميتتون...


ان شاالله پاک بمونند
زهرا(مامان پارسا)
5 اسفند 91 17:02
هزار ماشالا بهت ابشه خالهههههههه با حيا با شخصيت.


باحیــــــــــا
مامان علی اصغر
6 اسفند 91 13:10
ای جانم قربان پاکی و معصومیتش



زنده باشی
شادي
6 اسفند 91 16:09
اي من به فـــــــــداي چشماي پاك ت پسر .
به فداي نجابت ت .

هدي ، چشماي نازش رو ببوس كه خود بهشته .


راست میگی...چشماش دریچه ی بهشته! چشم
طاهره سادات
20 اسفند 91 17:32
شکر خدا برای نگاه مهربانش...
شکر...


ممنون...شکرالله