تشخیص!
سبحان المبین...
بعد از مدتها تلویزیون درست شد....
رسیور نصب شد....
بگویمت...تمام دوران بارداری و شیردهی...ندیدم چیزهایی که نباید....که دوست نداشتم ببینم چاقوهایی که پرده های حیا و عفت را می درند....که چشمانت...اینقدر پاک است که ارزش دیدنشان را نداشت...
چند شب پیش...مشغول تنظیم و انتخاب کانال ها بودیم...
تو هم روی مبل کوچکت که به *دَندَنی ممی * معروف است لَم داده بودی و داشتی با دقت نگاه میکردی...
ناگاه گفتی...دِشته....نَحون آنوم...برو آنوم...آ آ نَحون....دِشته ا!!!
زشته ....نخون خانوم...برو خانوم...اقا نخون..زشته!!!
و تنها شگفتی و تعجب برای ما باقی ماند...و چهره ی ماه و معصومت که اخم کرده و جدی بود ...که حتی برای ذوقی که بی بی و عمه بشری در برابر شیرین زبانی تو داشتند اخمت را باز نکردی و اینقدر تکرار کردی تا مجبور شدیم کانال را عوض کنیم....!!! هزار ماشاالله ....
و من ماندم و مسئولیتم در برابر تو...دوست دارم پاک بمانی تا روزی که خود به مرحله ی تشخیص برسی...
رسالتت را خوب میدانی پیامبر کوچکم
ممنون *یــــس* عزیز...
خدا شکر برای نگاه مهربانت.