مبين مبين ، تا این لحظه: 13 سال و 11 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

آشپزخانه ی مشترک ما...

1391/11/3 17:00
نویسنده : مامان هدي
468 بازدید
اشتراک گذاری

هوالمبین...

من و تو ...یه لحظه هایی رو با هم تو آشپزخونه داریم...که برام خیلی ارزشمنده...لحظه هایی که برای من عشق و لذته و برای تو دست ورزی و تفکر و یادگرفتن و تجربه کردن و خوش بودن!

باهم توی اشپزخونه ی کوچیکمون...دون دون دو آب پز میکنیم...و تو تمام مدت قل قل زدن آب رو میبینی و مدام یادآوری میکنی ماما آب داغه...گاهی نیمرو میکنیم...دَره (کره) اش رو تو میریزی..

زیر چایی رو اُشن میکنیم....تو خم میشی و آتیش رو میبینی...آتیش آبی!درب آبمیوه رو باز میکنی و خودت میریزی توی نیوا و میخوری...عاشق آب دیب هستی!

مبین میخوام پلو درست کنم..بدو بدو میری سمت سطل برنج...فشارش میدی و میریزی تو قابلمه...بعد چهار پایه رو هل میدی کنار ظرفشویی و میگی بالا...میذارمت بالا و آب رو خودت باز میکنی اینقدر گرم و سردش میکنی و میگی درمه دده و با هم برنج رو میشوریم....من لیوان اب رو پر میکنم و میدم بهت تو میریزی تو قابلمه و با هم میشمریم..یهتی دوتا دِتا بته! و نمکش رو همیشه اندازه ای که میخوام میریزم توی نمکدون کوچولو و بهت میدم و تو خالیش میکنی تو قابلمه....روغنشم با هم!

درب فریزیر هم که باز بشه تو اونجایی و الکی به به میکنی تا یه چیزی بهت بدم خیالت راحت بشه...گاهی هم اصرار داری ماهی ..مورخ...دوشت..

زود پز رو در میارم...اَبیج رو پوست میگیرم...وقتی رنده کردم..اخرش رو میدم بهت...تا تو هم دنده رو امتحانکی بکنی...دوپ درست کردن عشقه توه....اخه مراحل ریختن مواد رو دوست داری....و همینطور ممک ریختن رو....وقتی هم درش رو میذارم میگی دموم دود!

سیب زمینی و هویجی که هر روز برات سرخ میکنم....تمام مدت منتظری تا نوبتِ بیندازِ خودت بشه...و خودت میندازی تو ماهیتابه و با هر دونه میگی بینداز!هوراااا ممنتی.

برای پیراشکی درست کردن خیلی استقبال میکنی....من این طرف میپیچم...تو هم برای خودت خمیر بازی میکنی و میخوری و ناخونک و...

کیک هم باید تخم مرغش رو تو بشکونی...همش بزنی...اردش رو تو بریزی...خوب که من هم زدم...تو دادود به دست باهاش بازی میکنی...

ماکارونی هم که تمام مدت میگی مامانینی...و خیلی براش انتظار میکشی...وقتی ابکش میکنم میذارم تو باهاشون بازی کنی ...یه چهار پایه میذارم برات و تو حسابی کرم(درم) بازی میکنی و میگیریشون و میگی تاب تاب عباتی...

بگذریم از انار دون کردن و شلغم شستن و ....خیار با پوست کن کُند پوست کندن و....دکمه های فر رو روشن کردن و .....قرصِ (اورس)ماشین لباسشویی رو گذاشتن!

راستی با هم گاهی قاشق چنگال میشوریم...من میشورم تو اب میکشی و میذاری تو ابکشش...به خیس شدن و خنده هات می ارزه...منم ایس میکنی!

یهو هم یاد پیاز میافتی و میگی: بیاس؟؟ من باید بگم چشمو میسوزونه....و هزار بار تکرار کنیم

من این روزا یه سرآشپز کوچولو دارم که به دستوراتش دقیق گوش میدم...اونم به حرفای من خوب عمل میکنه...این روزا اشپزخونه مون رو از همیشه بیشتر دوست دارم...

مبین...میدونم دلم برای این روزامون تنگ میشه....

فقط میگم عاشقتم پسر کوچولو...منون عزیزم برای ممی بودنت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان آراز
3 بهمن 91 18:23
الهی

چه همکاری خوبی؟ایول ممی جون

ایشالا بزرگ که شدی-آقا که شدی-مرد خونت که شدی کمک خانمتم بکن باشه؟؟؟؟؟؟؟


اره والا هی خواستم اون اخرش اینو بنویسم...هی گفتم نه بذار مادرشوهر گری دربیارم....خخخخخ
باید کمک کنه...حتما
صدف
4 بهمن 91 1:37
واقعــــــــــــــــــــــــــــــاً . الهی دورِ این پسر کوچولوی آشپز بگردم من . چقدر خوب که انقدر به مامانی کمک میکنی . وای آدم یه سرآشپز کوشولو داشته باشه چه حالی میکنه تو آشپزخونه .
دوستت دارم مُمی کوشولو قدِ تمام دنیا


کمک اجباری...ههه تو کارای خونه شریکش میکنم هم دست ورزی اش خوب بشه هم اعتماد به نفسش...هم همش نگه بغلم کن...اینجوری به همه کارا میرسم...ولی خوب یهو تن تن تون هم میسوزه!ههههه
بانو
4 بهمن 91 11:48
آخ كه چه مزه اي داره غذاي مخصوص سرآشپز كوچولو به به........ تو يك مادر نمونه اي .. واقعاً و بدون تعارف..... هدي جان صبر و حوصلت مثال زدنيه... براي من دعا كن دوست خوبم... خدا خيلي تو رو دوست داره


هنوز تا مادر نمونه بودن خیلی فاصله دارم.....
منم محتاج دعا هستم...
ادمیزاده دیگه گاهی واقعا کم میاره
تو خیلی به من لطف داری بانو جون...
ببوس روی ماه کیان خوشنام رو
خاله کوثری...
4 بهمن 91 13:14
ای جووووووووووونم....ممی اوووجوول....
حلال زاده به داییش میره دیگه...ما هم یه سامان گلریز اینجا داریم...!!الهیی فدا بشم کمک میکنی..دخمل مامانشه خدااا......آشپز فوژولو...


من خودم فدای اون سامان گلریز شهابیان برم...ووووووی دلم براش تنگیده...
فوژولو رو خوب گفتی....خخخخ
الهه مامان گلسا
5 بهمن 91 0:27
همه جووووووووووره عشقی ،نفس


تو هم همه جوره مهربونی...گلسا رو عاشقم...دخترک جیگر....عاشق اخمشم
شادي
5 بهمن 91 22:52
فدات بشم مبين كه انقدر آقا شدي و به ماماني كمك ميكني .

تصورت كردم و كلي كيف كردم آقا كوچولو .


حالا باید خودشو ببینی...یک کمکی میکنه..جدی و مصمم
مامان ساره
6 بهمن 91 0:15
ماشالله به صبر مامانش!
آفرين به همكاريتون
پايدار باشيد.


خوش اومدی ساره جان...
ممنون..
از قابلمه بازی پسرت معلومه شما هم همکارید هاااا
ببوسش
نسرین مامان بردیا
6 بهمن 91 0:54
به به... چه خوراکی بشه اون خوراکی که تو بهش دست بزنی... نوش جون مامان و بابا


بعله!!!