حسین کوچولو!
هوالمبین...
چایی میخورید؟؟
مبین: آده! هوووورا ،دایی...و بدو بدو میایی تو آشپزخونه...مثل همیشه
سه فنجان چایی می ریزم...دوتا داد(داغ) و یکی دَرم(گرم)!
یدونه دَند(قند) برمیداری...میذاری روی لبات...چایی ات رو میاری تا نزدیک دهانت و قند رو یکمی میفرستی تو و یه قلپ چایی رو مینوشی...میخوای حرف بزنی وسطش...قند رو میفرستی گوشه ی لپت و حرفت رو میزنی و دوباره یه هورت دیگه چایی میخوری.....دوباره قند نیمه آب شده میاد روی لبات و هورت بعدی و....
من گویی مهمترین فلسفه ی تکرار نشدنی تاریخِ قرن را میبینم...خوب نگاهت میکنم...
این مردانه چای خوردنت را چه خوب از پدر آموختی...این به اندازه قند خوردنت....و گاه هوس چای شیرین و قندهای سفید را در قرمزی هوس انگیز چای گم کردن و لذت بردن از پایین رفتن و بعدی و بعدی!
چای خور حرفه ای هستی...به قول بی بی : حسین کوچولویی!
خدایا شکر...برای داده ها و نداده هایت...