مبين مبين ، تا این لحظه: 13 سال و 11 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

دوست ترت میداریم...

1391/11/1 20:11
نویسنده : مامان هدي
324 بازدید
اشتراک گذاری

یا لاحول و لا قوه الا بالله .....

سه تایی داریم با هم بیتاب میخونیم...هدا و تو و حدین!

کتابهای جدیدی که هدیه گرفتی و عاشقشونی...گاهی ما از تو میپرسیم و گاهی تو از ما...این جیه؟؟

اینقدر شیرین گفتی: اتوبو(اتوبوس) پَنداب(سنجاب)ایرس(خرس)موتو(موتور)...

که بابایی طاقتش تموم شد و بوسه بارونت کرد! اینقدر بوسیدت....وبوسیدت.......

که داد زدی :بــــــــابــــــــایی نَ تُن!!!

هزار ماشاالله.....هنوز شیرینی اون کلمات جدید زیر دندونمون بود....این *بابایی نکن* رو آخه چجوری هضمش کنیم....

اخ که گفتم بابایی بازم ببوسش....به نَ تُن! می ارزه!!!!

مبین ؛هر روز به یقین

به اندازه ی مثقالی بیشتر

دوست ترت میداریم....

و تمام توکلم به اوست ؛  به خدایی که در همین نزدیکی است و...... بس.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

شادي
1 بهمن 91 12:33
اووووووه ، آخه شيرين زبون نميگي آدم هوس ميكنه بخوردت آخه ؟!


خوب بفرمایید....
شادي
1 بهمن 91 12:46
راستي هدي !
دمت گرم با اون پست ثابت ات .

كاش اونهايي كه بايد ، متوجه شده باشن !!



ان شاالله....دوستی مون خیلی ارزشش بیشتر از یه وبلاگ نویسیه....البته این نظر منه!
دم خودت گرمممممم
خاله کوثری...
1 بهمن 91 13:02
شما چند سالتون بود!!!!!
یادم رفت!!!
عزیزترین پسر دنیاییی مبین...ووییش تو چی میدونی میگی ن تن...من فدات...
.
.
هم اکنوووون در حال انتظار...هستیم...بدجوور


ممی دوساله هستم...هههه خودش میگه دو!
راستی ن تن از این کارا میام دیگه
مامان بهادر
1 بهمن 91 16:07
دوست دارم عزیزم اندازه همه ستاره های اسمان کویر


تو خیلی مهربونی...
الهه مامان گلسا
2 بهمن 91 1:36
وووووووووووی فدات بشم
با دل من این کارا رو نتن دیده
بوس به روی مااااااااااااهت


هههه زنده باشی...گلسا به نکن چی میگه؟؟
ببوس خوش زبون رو
بانو
2 بهمن 91 8:24
ممييييييييييييييييي دوست دارم موش موشي چقدر شيرين تر شدي تو پسر ماشالا


ممنون بانوی عزیز
مامان آراز
2 بهمن 91 12:37
منم هر روز بیشتر از دیروز دوست ترت میدارم


تو عزیزی
صدف
2 بهمن 91 13:10
هـــــــــدی نَ تُن ! ترو خدا با دلِ من اینطور بازی نَ تُن ! من تحملش رو ندارما . یهو دیدی سر زدم به خیابون و یهو سر زده رسیدم دمِ خونه مُمی جونم اینا ها . نَ تُن . خدارو خوش نمیاد ! با دل من بازی نَ تُن


صدف خدایی اگه مهمونی بگیرم میای؟؟
من از خدامه...
اینقدر دلم براتون تنگیده
پس می تُنم...ههههه
مریناز (مامان نیکا)
5 بهمن 91 9:32
هدی

نیکا هم تازه یاد گرفته ، دقیقا گفت بابا نتُن !!!

اونم زمانی که باباش داشت بوس کُشش میکرد


من در جا خشک شدم ، مردم و باز زنده شدم

نمیدونم چه جادووی بود که اینقدررررر این حرف واسم شیرین بود ، دلم لرزید ، قند تو دلم آب شد

زنده باشند و سلامت الهی


ههه قربونشون برم..میبینی یه نتن ساده چه میکنه با دل مااااااااااااااااااااااااا
مامی یاسن و یسنا
12 بهمن 91 16:33
از خدا خواستم این آرامشتون رو حفظ کنه ...
کتاب خوندن سه نفرتون مستدام ....


آمین سمیه ی مهربون
زندگی چهارنفره تون آرام آرام آرام