لقمه های خوشبختی و سه فنجان چای!
یا لاحول ولاقوه الا بالله....
این روزهای تعطیل و صبحانه های سه نفره...را عاشقم
تره و مَنیر (کره و پنیر)خوردن تو و لقمه های کوچکت...
لقمه های لوله ای که میپیچم و سرش را به سفیدی خامه اغشته میکنی و ببلوده (تولده) را میخوانی...
این ذوق تو برای چایی خوردن.. و آهنگ دایی دایی خواندنت.... و ریختنِ سه فنجان چای!
شکرپاش نارنجی که عاشقش هستی و تو مسئول ریختن دِدَر (شکر) برای ما!
این شیرین کاریهای تو وقتِ صبحانه ی روزِ تعطیل برای مامانی و باباجی...تمام عمرمان را میسازد...باور کن!
اَدَ (عسل) هایی که به اصرار بابایی میخوری و مرباهایی که با انگشت دانه هایش را برمیداری...
لحظه ی سیر شدنت و لقمه ی اخرت مهمانِ دهان مامان یا بابا و اَبَتین (افرین) گفتنت...الحق که خوشمزه ترین است لقمه ی دست تو.
همه به جای خود...چهار زانو نشستنت را کجای دلم بگذارم؟
زندگی ات پر از لقمه های کوچک خوشبختی...عاقبت بخیر شوی مــــــادر.
خدا چه خوب که دارمت! شکر.