دلم خواست...
دلم خواست بیام بگم بهت چقدر آقـــــــــا و فهیمی!...
همینکه همیشه میذاری بینی فسقل نخودی ات رو تمیز کنم وساکت تا اخرش وایمیستی!
همینکه کافیه بگم این چیز داغه...از هشت ماهگی تا امروز محــــــــــــــال ممکن ..دست بزنی!
همینکه درباره ی شومینه شیطنت نمیکنی و خودت هرچند روز یبار با تاکید میگی آتیش داغه!
همینکه هیچ وقت با دکتر بردن و دارو دادنت مشکلی نداشتم!
همینکه هیچ وقت با خواب شبت مشکل جدی نداشتم!
همینکه هیچ وقت تو مهمونی ها اذیتم نکردی...غریبی و وابستگی!
همینکه اینقدر همراهی که همچنان فعال و اکتیوم اونم با تو!
همینکه با حمام و آب و دستشویی میونه ات عالیه!
همینکه همیشه با کلاه و دستکش و جوراب و ...کنار اومدی و مامان رو برای تیپ زدن همراهی کردی!
همینکه وابستگی خاصی به کسی یا چیزی نداری به غیر از مامان و بابا و می می!
همینکه خیلی عاقل و فهمیده ای و نیاز به گول زدنت ندارم..همیشه با حرف و منطق کارا رو پیش بردیم!
همینکه همیشه اروم میشینی تا ناخن هاتو بگیرم !
هزار ماشاالله و لاحول و لاقوه الا بالله روانه ی وجودت نازکت...
این فقط حرف من نیست...اطرافیان بهم گوشزد میکنن که این همیشه ها در نوع خودشون عالین!...از منم بپرسن میگم هرچی زمان بارداری پوستم کنده شد...از روز بدنیا اومدنت تا همین امروز میتونم بهت مدال آقا ترین و آروم ترین نوزاد و نوپا و کودک رو بدم...
جنب و جوش و کودکانه هات جای خود داره آقا موچولو.
دوستت دارم....
خداجونم خیلی بهت بدهکارم....خیلی...