منــــــــــه...ماما منــــه
اهوازیم؛ روی مبل نشسته ام...ندا می اید و دست می اندازد دور گردنم...
لحظه های خوش خواهرانه...
دوتا چشم سیاه از ان دور نظاره گر است!
بدو بدو میایی طرفمان و میگویی : اِِِِِ بُیُو (برو)
خاله ندا میخندد و خودش رو محکمتر میچسباند و میگوید: مامانِ منـــــه!!!
تو اخم میکنی و میگی نـــــــــــــه...مَنـــــــــــه!
منه منه....منه منه....ماما منه....نه نه...منه منه
و همین سناریو را خاله کوثر با تو اجرا میکند....
خطابش کردی:
دودَر...منـــه....دودَر... منه...ماما منه دودر...(کوثر )
عشق کردم..کیف...لذت..ذوق...لبخندم را نمیشُد جمع کرد.........این منه های ممتد تو.....این حس زیبای مالکیتت...چقدر غیر قابل توصیف است....فقط احساس است و بس!
من ؛ مال تو ام....در این که حرفی نیست بچه!
من جز تو مادر اَحَدی نمیتوانم باشم!
شیرین تر از جان شده ای پسرم....مبین نفسمی بخدا قسم.
عاشقت هستیم...همه....دلبرِ کوچکِ خانه!
خدایا مبین را ببخش به مــــــــــا.....باشد امانتدار خوبی باشیم.