مبين مبين 13 سالگیت مبارک

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

تبِ نور....

1391/8/30 21:43
نویسنده : مامان هدي
577 بازدید
اشتراک گذاری

بسم الله النّوُرِ...

آهای آقای تب!

میشه دست از سر و بدن فرشته ی پاک من برداری...

جایی برای ماندن میخواهی؟ بیـــــــــــــــا این بدن ِ من ارزانی تو!

فقط خواهش میکنم تو را با این پسر کاری نباشد....

آبش کردی رفت....

برو...خواهش میکنم....دعای نور را برایت میخوانم...تا دستت را بگیرد و راهی خانه ات کند...برو....

من مادرم...دلم کوچک شده...درست مثل گنجشک...ترس دارم...از تو میترسم...از حرارت درجه درجه ات...

برو....پاره تنم را راحت بگذار....میخواهد بدود و بازی کند و شاد باشد!!!

برو که خواب و خوراکمان را گرفته ای...

برو....بسم الله نوُر النّوُرِ...

+عصر عزیز دلم را دکتر میبرم...دعا کنید!

اقای دکتر : اوه اوه عجب لوزه هایی...!

و ما با یک کیسه دارو برای هفت روز اینده برگشتیم خانه...سر راه امپول دگزا زدیم...تبت ٣٩ درجه است...علت تب عفونت گلو...بی حالی و فقط شیره جانم ارامت میکند....احتمالا اسهال و استفراغ مهمانت شوند...

سر کوچه مان...هیئت عاشقان ابوالفضل است...نذر کردم برای سلامتی ات...و جمعه....لباس سقایی میپوشی پسرم...درست مثل پارسال...بیمه ی صاحب ماه باشی مادر.....تا قیامت!

خدا..مبین من که حالش خوب است ان شاالله....میشود به حق این ماه عزیز گوشه چشمی به بیمارستانها و فرشته های بیمارش کنی...میدانی چقدر مادر انجا چشمشان به اسمانت است...سلامتی همه ی فرشته ها ان شاالله

راستی مبین...خانه دلش برای جنب و جوشت تنگ است....چه برسد به دل من!...اینقدر بیحال نباش...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (24)

سمیرا مامان آنیتا
30 آبان 91 13:54
الهی من بگردم برای مبین قشنگم
هدی از دکتر اومدی یه خط هم اینجا بنویس .. نگران شدم بس که فرشته بیمار دیدم


نوشتم...نگران نباش...ان شاالله بخیر میگذره...
مراقب انیتای اسمونیت باش
سپید مامان علی
30 آبان 91 13:56
هدی جونم...فدای دل گنجیشکیت بشم...غصه نخور خانمی...انشاءالله که تبش به سرعت میاد پایین و دوباره مبینم پر از شیطنت میشه


تبش همچنان بالاست...
اره من منتظر مبین پر از جنب و جوشمم
مامان آراز
30 آبان 91 14:07
هدی

گریم گرفت به خدا

چی میخواد این تبه از جون بچمون؟

ایشالا خوب میشه خووووووووب

مبین جون دوست دارم ودعات میکنم


ان شاالله اراز پهلوونم هم به زودی خوب میشه..
امیررضا
30 آبان 91 14:24
ان شاا... به حق این شبهای عزیز کوجولوی ناز تبش قطع میشه


ان شاالله...چقدر به حق این شبها ارومم کرد


راستی ..امیر رضا...ببوسش...منو یاد همیشه فرشته ی خودم انداخت...عمر امیررضات به بلندی نوح.
بهار
30 آبان 91 17:03
فدای دل ماذرانه ات!
انشاالله به خیر بگذرد!
و... تو چقدر تنهایی...کاش کسی تو را یاری میکرد در پرستاری...
مراقبت خودتم باش هدی نازنین!


اها خودم...ممنون...چشم
میخواستم نفس راحت بکشم...حالا نفسم مریض شده...
خدا رو دارم..مثل همیشه...ادما بنده ی عادتن...
شکر برای همه چیز...
مامان تینا
30 آبان 91 20:55
وای خداااااااا این بیماری چیه افتاده به جون بچه ها؟

تینا هم همین مریضی رو گرفته بود هدی جون

من سه هفته بود درگیر این طفل بودم

بعدش هم که واکسن 18 ماهگی و...

کلی استرس به خاطر تبش کشیدم بعدش تازه گلو درد و...

دیگه نگم خیلی سخت بود اما گذشت

خدایا این فرشته هارو سالم درپناه خودت نگه دار

آمین


اخ خوندم...خیلی سخته...شکر برای سلامتی تینای خوشگلم...آمین برای دعای مادرانه ات
مامان آراز
30 آبان 91 22:03
آخ آخ لوزه های تو هم ؟؟؟؟؟؟؟/

درست مثل آراز
آمپول دگزارو که زدی فردا کلی بهتر میشی مطمین باش
ماهم زدیم و همون روز عصر کلی شیطونی کردیم

شربت آنتیبیوتیک رو هم مرتب بخور 3روزه خوب میشی پهلوون


اره درست مثل اراز....چشم خاله...
مامان آراز
30 آبان 91 22:31
هدی جون شلغم رو تو آب مرغ بپز و یکم مزه دارش کن-ابکی باشه ها
له کن و ولرم بده بخوره-خیلی خیلی تاثیر داره
شیر رو همولرم بده بخوره

ایشالا که سرفه نداره-خیلی مراقب باش ترش و چرب ندی-شکلات ممنوع


ممنون مهربون از توصیه هات...کاش بخوره..چشم
شادي
30 آبان 91 22:52
مبين ، خوب شو خاله .
خوب شو و براي كوچولو هايي كه گوشه بيمارستان ان دعا كن .


چشمممممممم انشاالله...
سارا
1 آذر 91 1:11
عزیزم ..انشالا زودی خوب میشی ....
چقدر حس بدیه بچه مریض باشه ..انگار خونه دیگه جنب و جوش نداره


واقعا حس بدیه....فدای این فرشته ها
خاله کوثری...
1 آذر 91 2:10
هدا جان...میشود شما هم اینقدر زیبا ننویسی!!اشکمان درامد...!فدااااات شم خواهری که تنهایی...مبیییییییییییییینم...وای که من اصلا طاقت این چیزارو ندارم.....خاله فدات شه نبینم مریض باشی عزیز دلم....ایشااالله تا جمعه خوووب میشی سقای موشولو...


خوب منم دلللللللللللل دارم دیگه...اخ جون 5شنبه همو میبینیم
سرور
1 آذر 91 8:24
هدي جونم مبين خودِ خود نوره
الهي كه زود خوب بشه و هميشه سالم بمونه


ممنون سرور عزیز...فراز دانشمند رو ببوس
بهار
1 آذر 91 9:28
جمله آخرت اشکمو در آورد...انشاالله خوب بشه زود زود...بیای و از شیطونیاش برامون بگی...
برای کودکان دردمند و مادران پر اشک همه مون دعا میکنیم...الهی همه شونو خدا شفا بده به حرمت حضرت علی اصغر(ع)


ان شاالله برای دعای قشنگت دوست عزیزم....
بهار
1 آذر 91 9:32
خصوصی چک شود!


ای جان...قربون خصوصی برم....خوب من منتظرم...با روی باز...معرفت همسر رو بچسب....زندگیتون بهاری دوست باصفام...بهت اس میدم تا جدی اش کنم! باشه...مبین بوس میده...میخواد خاله بهار هم تب عشق کنه..
شیوا
1 آذر 91 13:14
هدی...دلم یه دنیا گرفت....خوب میشه زودی ایشالله


ایشالا همه ی فرشته سالم باشن
الهه مامان گلسا
1 آذر 91 13:51
هدی کریه ام انداختی
همون موقع دعا کردم
آمین گفتم برای دعاهای قشنگت
خدایا مبینمون رو خوب کن
مبین جونم قوی باش پسر
خاله قربونت بره


فدای اشکات الهه....همون امین از ته قلبت کافیه...ببوس روی ماه عزیز دلم رو
مامان رانیا
1 آذر 91 20:28
اخی اشکهام در اومد الهی تب بره دیگه برنگرده


ان شاالله...
بهار
1 آذر 91 21:14
چی شده هدی جون؟!!!کپی شده از وبلاگت؟!!
اگه دوست داشتی خصوصیش کن و اگه صلاح دونستی جواب بده.


اره بهار جان یه وب هست که برای دومین بار مطالب منو عینا کپی پیست میکنه...نه اینکه ایده بگیره یا...دقیقا تمام مطالب رو برمیداره فقط اسم پسرش رو جای مبین میذاره...و چندتا مطلب از وب دوستایی که لینکم هستند و قلم خوبی دارند....
بهش تذکر دادم...ولی مثل اینکه...
جالب اینکه تو وبش امکان کلیک راست وجود نداره...یعنی چی؟!!!!
امیدوارم دیگه کپی نشه...میخواستم رمزدار کنم ولی یه فرصت دیگه میدم بهش...
نسرین مامان بردیا
2 آذر 91 1:39
از صمیم قلب آرزوی سلامتی میکنم برات آقا مبین...
قوی باش


ممنون نسرین عزیزمممممممممممم
ساناز
2 آذر 91 15:46
الهی قربونت برم ...بازم تب؟؟
الهی زودتر خوب بشی خاله....
ببخش من دیر فهمیدم هدی جون...الان چطوره؟


خواهش ساناز مهربونم...من عاشق سام کوچولوام..
صدف
6 آذر 91 14:00
وای ، من چه خاله بدی هستم که تا امروز از حالت بی خبر بودم . واویلا به من . عزیزم بمیرم برات . چرا مریضی از خونتون نمیره بیرون . انشالا الان دیگه خوبه خوب شدی خاله جون
هدی جون منو ببخش . خبر نداشتم . میدونم کاری نمیتونستم بکنم ولی حداقلش احوال پرسی بود . شرمندتم . ببخش منو


زنده باشی....صدف همیشه مهربونم..اینقدر دوستت دارم که...
خدا اراد رو برات نگه داره
سوسن(مامان پرنسس باران)
6 آذر 91 14:23
الهی دورت بگردم من ، عزیز خاله...
خبر از مریضیت نداشتم...
خوشحالم که بهتری...
هدی جون ببخشید ، شب تاسوعا مثل هر سال نذر حلیم داشتیم و مهمون هم داشتم از تبریز ...
شرمنده که بی خبرم از همه جا...
فدای موطلایی قشنگم بشم من.....


نذرتون قبول...خاله مهربونم...
خداروشکر بهترم...
مامی گل
6 آذر 91 16:04
وااای اسم تب میاد تنم میلرزه قربون مبین برم من ایشا... زودی خوب بشه و با اون خنده های شیرینش خستگیت در بره


اخ یاد تب باران افتادم
صوفی مامان رادمهر
8 آذر 91 10:58
تن و جون هر سه نفرتون از هر چی تب و بیماری دور... با این قلم خوشگلت آدم رو مسخ می کنی


صوفی مهربونم...عزیزمی...