دودوده یا مونونو؟
یا لطیف...
شیرین تر از جانم...همیشه قبل از بیدار شدن صبحگاهی...شیره ی جان را به بدن میزنی و ...چشمانت را باز میکنی...
چشمان پف الو و موهای بهم ریخته و بوی شیر دهانت و نداشتن تعادل...
اینقدر این اول صبح ها را دوست دارم....
این نگاه متعجب به اطرافت...گویی هر روز انتظار داری جایی تازه بیدار شوی...و اولین کلمه ای که میگویی...ماما
جان ماما؟
....دونجا(اونجا)
کجا مامانی؟
...بَدَل(بغل) و خودت را پرت میکنی در اغوشم...تکان میدهی یعنی بلند شو...دونجا...با انگشت اشپزخانه را نشانه گرفتی.
با هم به اشپزخانه میرویم....ماما دایی(چایی) هر داییی دایی نیست!
باشه مامان بذار روشنش کنم.
....آتی دایی...(اتیش..چایی)
میخندم...گاز را که روشن میکنم....سریع میگویی...داده(داغه)
گویی چیزی یادت امده باشد....ماما دودودو...یا دودوده...
چی مامان؟ دودودو چیه دیگه؟
به یخچال اشاره میکنی و میگویی: بااااااا یعنی بازش کن..
باز میکنیم تو طبق معمول میگویی: بــــــــَـــه
تخم مرغ ها را نشانم میدهی و میگویی دودودو...دودوده...
اهان! باشه عزیز دلم....و دودوده را در لیوان اهنی میگذاریم تا ابپز شود!
درست به شش سال پیش رفتم...شهابم ان موقع تخم مرغ را مونونو میگفت....من فدای این دایی و خواهرزاده...
دیشب لیوانی که من همیشه دودودو ات را توی ان ابپز میکنم بابایی اورد تا اب بخوری...زود گفتی..نه اب نه...دودودو...
و ترجمه ی مادرانه ی من یعنی ...نه این مال اب نیست...مال تخم مرغه..
من فدای تمام وجودت پسر...کاش یه لقمه هم از این تخم مرغ های دودوده شده میخوردی...
زنده باشی عزیزم...خدا به تو سپردمش.