مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

این شبــــــــــــها!

1391/5/26 16:57
نویسنده : مامان هدي
704 بازدید
اشتراک گذاری

عکس دیشب سه و چهل دقیقه صبح!!!

میگویند در شب رازیست...

مگر میخواهی رازش را کشف کنی شکوفه ی بهارم؟؟

تو بخواب...من بجای تو کشف میکنم...

این شبها ...خواب به سراغت نمی اید...من به سراغش می روم و با هزار منت به چشمان نازت دعوتش میکنم...

کاش تمام روز را میخوابیدم فارغ از تمام مسولیت ها تا بتوانم شب را کامل با تو بگذرانم......

اخر خواسته های تو شب نمیشناسد...

دوازده بخوابی چهار بیداری!! چهار صبح بخوابی نه بیداری...!

درست مثل این است که ساعات دنیای ما با دنیای کودکانه ی تو تفاوت زمان دارد و تو هنوز عادت نکرده ای!

یک هفته ای میشود...خوابت بهم ریخته....

گاه گریه و بی تابی...گاه لبخند و بازی....گاه کلافه از چشمان خواب الودت....گاه معترض به مادر خسته ات...

این هم بخشی از کودکانه هایت....

 *عکسها ساعت پنج و نیم صبح...

برایت فرقی نمیکند...خانه ی عمه منیره باشیم یا عمو جان...

خواب که نداشته باشی...یعنی بیداری همگانی!

کاش تمام بی خوابیهایت را مهمان خانه ی عشق خودمان باشیم...تا بتوانم ان طور که باید ارامت کنم ارام جانم!

چند شب پیش...مبین بیدار شد....بیا مامان لالا....نه نه....و گریه کردی...رفتیم سر یخچال صندوق جادویی تو! چیزی باب میلت نبود جز آب!

بی تاب بودی...شکمت را ماساژ دادم...عرق نعنا دادم...باید بطری را دستت بدهم تا خودت نوش جان کنی...باز هم بی تاب بودی...میگفتی برویم....کجایش را نمیدانم...شعری مهمانت کردم...جیک جیک جیک تولد ...تولدت مبارک....تولد تولد تولدت مبارک....

و تو.......دستانت را چرخاندی و نای نای کردی و مدام.....ماما نای نای ...و تی وی را نشان کردی...نوارت گیر کرد و نای نای گفتنت قطع نمیشد...با هم رفتیم سر کشوی سی دی ها پیدایش کردی خودت! المو را مجبوبت را که از یک سی دی یک ساعته عاشق شش دقیقه شعر تولدش هستی...

برایت گذاشتم.....

و این داستان با کم و زیادش تکرار هر شبمان است....درست مثل دیشب!

دلیلش لثه های متورم.....درد بیرون امدن کامل دندانهای کرسی...دلدرد....نفخ...بیخوابی یا هرچه باشد کاش بخوابی که تمام راز شب برای تو رشد است قند نباتم.

و تو!

و در اخر عکسی یادگاری با دستان بهشتی مبین.......عکاس کوچکم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

بهار
26 مرداد 91 13:43
عمرا من یکی ، شبو بیدار بمونم...11 خاموشی... صدای نی نیمم نباید در بیاد...مسواک...بوس...لالا...
خو! خوابم میاد...!
چی کار کنم!!!
(خدا رو شکر که این دوره هم گذشت،به لطف خدای مهربون و صبوری مامان مبین که همه چیزو خوب میبینه و از همه سختیها برای خودش دنیا دنیا عشق میسازه...)

نداشتیماااااااا باید بیدار باشی.....
من طرف نی نی هستم
ممنون بهار با صفا تو همیشه ب من لطف دارییییییی
خاله ندا
26 مرداد 91 15:35
فدات بشم عزیزخاله حال کردم با تی وی نگاه کردنت اونم برنامه ی مورد علاقه ات!!


اره خاله همون شعری که گفتی قشنگه...ایشالا تولد دوسالگی همش پخش میکنم...مامانم که از حفظ شده منم کم کم یاد میگیرم.......
خاله کوثری...
26 مرداد 91 15:45
هدی بیا وبمو ببین...نظرتم بده.......


امدم...
نسرین مامان بردیا
26 مرداد 91 16:43
ما هم اوضاع مشابه شما داریم... تمام استعداد های بردیا نصفه شب شکوفا میشه...


خیلیییییییییییییی باحالن.......ببوس بردیا رو
سوسن(مامان پرنسس باران)
26 مرداد 91 17:17
ای من به فدای بیخوابیهات...

هدی...این نیز بگذرد...

فقط انشالله همیشه تنش سالم باشه...


ان شاالله همه ی فرشته های بهاری
صدف
26 مرداد 91 17:34
باریک الله هدی ، بهت حسادت میکنم که انقدر با آرامش سختی شب بیداری رو با عشق عوض میکنی . واقعا بهت حسادت میکنم . آرزو میکنم تمام زندگیت ، لحظه به لحظه اش پر از عشق باشه و عشق .
ازت یاد میگیرم قول میدم ، باید یاد بگیرم

وای صدف عزیزم...اینجوری نگوووو
منم گاهی کم میارم.....مثل بقیه....
ممنون از دعاهای مهربونت...
منم ازتو بی اغراق میگم...خیلی چیزا یادگرفتم.....مثل ایمان و دل پاکت...صبرت///خدا پناه همه ی مادرها باشه....ببوس شیرین پسر دنیا رو
سعیده
28 مرداد 91 8:50
پسری قربون اون شکمت که زده بیرون از لباست
خاله مامانت خیلی صبوره قدرش رو بدون


ممنون....لطف داری سعیده عزیزمممم
دیگه مادر شدن این شبها رو داره.......این نیز بگدرد چه خوب که با خاطره خوب بگذره
بانو
28 مرداد 91 9:07
هدي جان آفرين كه اينقدر با حوصله اي عزيزم... گاهي بهت غبطه ميخورم.... نميدونم اگه بهانه سركار رفتنو نداشتم بازم صبر تو رو داشتم يا نه؟ به هرحال از خدا ميخوام كه بهت قدرت بده كه خسته نشي دوست مهربونم...


بانوی همراه...
ممنون از توجه ات...
ولی .....این لحظه هایی که ادم کم میاره واسه همه پیش میاد......!
ممنون از دعای قشنگت و یه آمین بلـــــــــــند...برای تمام مادرها
صوفی مامان رادمهر
28 مرداد 91 11:10
یعنی دمت گرم هدی... پنج و نیم صبح نشستی چه عکسای قشنگی انداختی... پسر طلای من چه خوشگل شده ... بوووووووووووس


مرسیییییییییییی قابل نداره خوب////
صوفی هی فلش میخورد/....همسرم اومد...متعجب!!!!
عکاسی اونم نیمه شب!!!
الهه مامان گلسا
28 مرداد 91 13:45
قزبونت برم خاله، بی خوابی هم که به سرت می زنه خوش اخلاقی.

مبین جونم عجب عکس خوشگلی انداختی
مثل مامنت هنرمند میشی حتما


ممنون خاله الهه...
)))
افسان
28 مرداد 91 13:47
خوش بحال مبین برای داشتن این مامان باصبر و حوصله ..احسنت داری هدی ..


ممنون
ولی منم گاهی کم میارممممم
شیوا
28 مرداد 91 14:36
فسقلک شبا بیسشتر بهت خوش میگذره؟


هان خوب سی دی نای نای میبینه.....
خاطره مامان بردیا
28 مرداد 91 18:43
الهی قربونت برم که ساعت 5/30 صبح انقدر شنگولی وروجک من


منم خوابم میامد ها.....
شادي
29 مرداد 91 4:54
عزيز دلم ، نبينم درد داشته باشي .
بميرم برات الهي


خدا نکنه....
ایشالا تنشون سالم باشه
سپید مامان علی
31 مرداد 91 9:04
فدای آقایی و خوش اخلاقیت....بیخواب اما خوشرو...خنده هات منو کشته


اره نصف شبی خندیدن به مامان هم داره.......
سمیرا مامان آنیتا
1 شهریور 91 12:13
این خنده ات کشته ما رو ها


خنده نصف شبیش فرق میکنه
مونایی
3 شهریور 91 14:17
گل من .


ساناز
3 شهریور 91 18:05
ااااااااای وروجک...

خدا صبرت بده هدی جونم من از این شبا خیلی کشیدم....




خداروشکر تمام شد!