این شبــــــــــــها!
میگویند در شب رازیست...
مگر میخواهی رازش را کشف کنی شکوفه ی بهارم؟؟
تو بخواب...من بجای تو کشف میکنم...
این شبها ...خواب به سراغت نمی اید...من به سراغش می روم و با هزار منت به چشمان نازت دعوتش میکنم...
کاش تمام روز را میخوابیدم فارغ از تمام مسولیت ها تا بتوانم شب را کامل با تو بگذرانم......
اخر خواسته های تو شب نمیشناسد...
دوازده بخوابی چهار بیداری!! چهار صبح بخوابی نه بیداری...!
درست مثل این است که ساعات دنیای ما با دنیای کودکانه ی تو تفاوت زمان دارد و تو هنوز عادت نکرده ای!
یک هفته ای میشود...خوابت بهم ریخته....
گاه گریه و بی تابی...گاه لبخند و بازی....گاه کلافه از چشمان خواب الودت....گاه معترض به مادر خسته ات...
این هم بخشی از کودکانه هایت....
*عکسها ساعت پنج و نیم صبح...
برایت فرقی نمیکند...خانه ی عمه منیره باشیم یا عمو جان...
خواب که نداشته باشی...یعنی بیداری همگانی!
کاش تمام بی خوابیهایت را مهمان خانه ی عشق خودمان باشیم...تا بتوانم ان طور که باید ارامت کنم ارام جانم!
چند شب پیش...مبین بیدار شد....بیا مامان لالا....نه نه....و گریه کردی...رفتیم سر یخچال صندوق جادویی تو! چیزی باب میلت نبود جز آب!
بی تاب بودی...شکمت را ماساژ دادم...عرق نعنا دادم...باید بطری را دستت بدهم تا خودت نوش جان کنی...باز هم بی تاب بودی...میگفتی برویم....کجایش را نمیدانم...شعری مهمانت کردم...جیک جیک جیک تولد ...تولدت مبارک....تولد تولد تولدت مبارک....
و تو.......دستانت را چرخاندی و نای نای کردی و مدام.....ماما نای نای ...و تی وی را نشان کردی...نوارت گیر کرد و نای نای گفتنت قطع نمیشد...با هم رفتیم سر کشوی سی دی ها پیدایش کردی خودت! المو را مجبوبت را که از یک سی دی یک ساعته عاشق شش دقیقه شعر تولدش هستی...
برایت گذاشتم.....
و این داستان با کم و زیادش تکرار هر شبمان است....درست مثل دیشب!
دلیلش لثه های متورم.....درد بیرون امدن کامل دندانهای کرسی...دلدرد....نفخ...بیخوابی یا هرچه باشد کاش بخوابی که تمام راز شب برای تو رشد است قند نباتم.
و تو!
و در اخر عکسی یادگاری با دستان بهشتی مبین.......عکاس کوچکم