نــــــــــــــــه.....نـــــــــــــــــــه!
گل بهشتم!
مستقل شدی...اظهار نظر میکنی...
پاهایت را میشورم...باز هم اب و ابادانی...میخواهم بیرون بیاورمت....
تو :نــــــــــه!نه نه....نا نا... دست هایت هم تکان میدهی...
بدون پوشک میچرخی...کمی بازت میگذارم....
حالا...
مبین پوشکت رو بیار...بیبی رو بیار عوضت کنم...
بدو بدو میروی و پوشک به دست می ایی و تا میبینی همه چیز جدی است....
فرار میکنی و : نه نه...نا نا...نه نه
وقت خوابت شده...بهانه میگیری....بازی میکنی و...نمیخواهی بخوابی...
به شیر دعوتت میکنم...و تو میدانی با شیر میخوابی...
زود : نه نه...نا نا...نه نه
سوپت را اماده میکنم...پیشبند به دست می ایم....بیا مامان به به
تو: نه نه...نه نه
بی هدف نمیگویی....اگر بخواهی...میگویی آیه...منظور آره است....من فدای تو
مبین بریم تاب بازی....؟؟
تو: تا تا؟ آیه...و سرت را به علامت مثبت تکان میدهی...
مبین لالا داری؟؟بریم بخوابیم...
تو:خاپوف..خاپوف...لایالایا.....و سرت را به طرفین تکان میدهی....
و جدیدا میگویی من......هنوز نمیدانم دانسته میگویی یا نه....!
توی اشپزخانه مشغولم.....می ایی...ماما...ماما...
جــــــــــــــــانم.....
تو: اِده...آیه...اِده...و دستت را دراز میکنی...
مجسمه های بالای هود را میخواهی...
خرگوش را میدهم....
تو: نه نه...
فیل را میدهم...
تو:نه نه...
منظورت گربه است......الهی من فدای منظورت...
میگویی:ماما اب بده...
من شیشه ات را پر از شیر میکنم....
تو: نه نه....و میروی....
بیا مبین...بیا اب...
بطری اب سیب را در می اورم...
تو : نه ته...
اب می خواهی؟؟؟ جان چه ان را هم بخواهی میدهم!
درست مثل یک مرد کوچک از نـــــــــــــــــه استفاده میکنی......به جا و به موقع!
عاشقت میشوم که منظور داری...
عاشقت میشوم که محکم سر خواسته ات می ایستی...
مبین...
عزیز همیشگی دلم...
یادت باشد........این روزگارت را.....
میدانی چیست.....ادمی گاه چوب مراعات و روی دربایستی هایی را میخورد که نباید...
ان روزها هم محکم بگو نه.......اگر برخلاف میلت بود...بایست و محکم درست مثل امروز که پانزده ماه داری بگو نـــــــــــــــــــه....
شاید ان لحظه کمی تلخ باشد...
اما................اینده ات را.......راهت را......زندگی ات را ارامش و شیرینی میبخشی...
و بزرگ شو........به معنای واقعی گاهی برای شنیدنش!!!
خدایم........برای تمام روزگارمان تو کافی هستی..........شکر