مبين مبين 13 سالگیت مبارک

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

نــــــــــــــــه.....نـــــــــــــــــــه!

1391/5/26 10:54
نویسنده : مامان هدي
405 بازدید
اشتراک گذاری

گل بهشتم!

مستقل شدی...اظهار نظر میکنی...

پاهایت را میشورم...باز هم اب و ابادانی...میخواهم بیرون بیاورمت....

تو :نــــــــــه!نه نه....نا نا... دست هایت هم تکان میدهی...

بدون پوشک میچرخی...کمی بازت میگذارم....

حالا...

مبین پوشکت رو بیار...بیبی رو بیار عوضت کنم...

بدو بدو میروی و پوشک به دست می ایی و تا میبینی همه چیز جدی است....

فرار میکنی و : نه نه...نا نا...نه نه

وقت خوابت شده...بهانه میگیری....بازی میکنی و...نمیخواهی بخوابی...

به شیر دعوتت میکنم...و تو میدانی با شیر میخوابی...

زود : نه نه...نا نا...نه نه

سوپت را اماده میکنم...پیشبند به دست می ایم....بیا مامان به به

تو: نه نه...نه نه

بی هدف نمیگویی....اگر بخواهی...میگویی آیه...منظور آره است....من فدای تو

مبین بریم تاب بازی....؟؟

تو: تا تا؟ آیه...و سرت را به علامت مثبت تکان میدهی...

مبین  لالا داری؟؟بریم بخوابیم...

تو:خاپوف..خاپوف...لایالایا.....و سرت را به طرفین تکان میدهی....

و جدیدا میگویی من......هنوز نمیدانم دانسته میگویی یا نه....!

توی اشپزخانه مشغولم.....می ایی...ماما...ماما...

جــــــــــــــــانم.....

تو: اِده...آیه...اِده...و دستت را دراز میکنی...

مجسمه های بالای هود را میخواهی...

خرگوش را میدهم....

تو: نه نه...

فیل را میدهم...

تو:نه نه...

منظورت گربه است......الهی من فدای منظورت...

میگویی:ماما اب بده...

من شیشه ات را پر از شیر میکنم....

تو: نه نه....و میروی....

بیا مبین...بیا اب...

بطری اب سیب را در می اورم...

تو : نه ته...

اب می خواهی؟؟؟ جان چه ان را هم بخواهی میدهم!

درست مثل یک مرد کوچک از نـــــــــــــــــه استفاده میکنی......به جا و به موقع!

عاشقت میشوم که منظور داری...

عاشقت میشوم که محکم سر خواسته ات می ایستی...

مبین...

عزیز همیشگی دلم...

یادت باشد........این روزگارت را.....

میدانی چیست.....ادمی گاه چوب مراعات و روی دربایستی هایی را میخورد که نباید...

ان روزها هم محکم بگو نه.......اگر برخلاف میلت بود...بایست و محکم درست مثل امروز که پانزده ماه داری بگو نـــــــــــــــــــه....

شاید ان لحظه کمی تلخ باشد...

اما................اینده ات را.......راهت را......زندگی ات را ارامش و شیرینی میبخشی...

و بزرگ شو........به معنای واقعی گاهی برای شنیدنش!!!

خدایم........برای تمام روزگارمان تو کافی هستی..........شکر

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامی گل
26 مرداد 91 12:04
قربونت بشم خیییییلی شیرینی مطمئنم نه هات هم شیرین هستن خیییییییییلی زیاد


ممنون بامزه میگه نه نه پشت هم.....
بهار
26 مرداد 91 13:30
من:مبین میای پیش من؟بغل من؟
مبین:آیه آیه...
من:میخورمت مبین!
مبین:نه نه..
من:


مبین:هام هام
ترجمه.....من میخورمت خاله
خاله:باید فرار کنه تا مبین ذوق کنه
الهه مامان گلسا
26 مرداد 91 13:39
جون دلم که نظر میدی
آفرین به مامان هدی که اینقدر قشنگ این استقلالت رو به قلم میاره



الهه این یعنی اینا بزرگ شدن...میگم چه زود داره میگذره نه؟؟؟
ببوس گلسای گل رو
خاله کوثری...
26 مرداد 91 14:08
قربونت برم آده قشنگم...
خداروشکر بودمو این شیرین کاریاتو دیدم...فدااااااااااااای نه گفتنت...

حالا دلت تنگه...نباید میرفتی اصلا
سوسن(مامان پرنسس باران)
26 مرداد 91 17:24
ای من به فدای نظر دادنت...

همیشه مستقل باشی عزیزکم...


ممنون....عزیزم
صدف
26 مرداد 91 17:42
شازده کوچولو ، تو چقدر شیرینی ، چه "نه نه " بگی چه "آیه" بالاخره یه روز میچلونمت


مرسییییییی
منم منتظر اون روزمممممم
بانو
28 مرداد 91 9:14
ميتونم تصور كنم وقتي ميگي نه چقدر شيرين ميشي عزيزم همينطور آيه و سؤالي پرسيدنت جيگرم


مرسی دوست مهربونممم
صوفی مامان رادمهر
28 مرداد 91 11:05
من عاشق این نه گفتنم... خوشمزه من... می یای بغل من؟ مبین: نه... بخورمت؟ مبین: نه... واییییییی دلم خواستت شیرین


یه قرار بذاریم زودددددددد همو ببینیم
شادي
29 مرداد 91 4:58
خاله فداي " نه نه " گفتن ات



زنده باشی