مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

اَبــــــــــــــر

1391/5/24 4:13
نویسنده : مامان هدي
579 بازدید
اشتراک گذاری

اَبــــــــــــــر....

ماما ؛ اَبــــــــــــــر....؟

آیه؟! اَبــــــــــــــر....؟

من...سکوت میکنم...با لبخندی که نمیدانم کی خودش را مهمان لبهایم کرده...نگاهت میکنم...

حض میکنم...

سرم را تکان میدهم.....

آخر سرت را همزمان با سوالهایت تکان میدهی...تایید میخواهی...

 

تاییدت میکنم...اره مامان....

میخندی...از سر رضایت....بدو بدو سر طبقه جانمازها میروی...

جانماز من یا بابا رو برمیداری....زود بازش میکنی و اَبــــــــــــــرش را برمیداری...

من هم وضو میگیرم و نمازم را میخوانم...و تو تمام مدت روبرویم مینشینی...

گاهی شیطنتت گل میکند و مهر برمیداری....و میروی....و نگاهم میکنی...مستقیم چشمهایم را..من فدای نگاهت...

گاهی قبل از سجده ام زود خودت را لای دستانم جا میدهی...

گاهی از پشت سوارم میشوی...

گاهی وقت تشهد....می ایی و روی پایم مینشینی...

شاید ماموری؟ برای وقتهایی که کاهل میشوم؟

هرچه هست...عشق و علاقه ای عجیب به مهر و نماز و سجاده داری

نماز خواندنت کار تازه ای نیست...خیلی وقت است...فکر کردم این هم گذریست...اما مداومت دارد...هر روز و هر لحظه؛

دلبسته ای...مهر را نمیخوری...خیسش نمیکنی...با خودت میبری و بوس میکنی...

به پیشانی ات میزنی و میبوسی و میبوسی و....

نزدیک لبهایم می اوری...ماما اَبــــــــــــــر....من هم میبوسم...

خودت به پیشانی ام میزنی...

گاهی نماز میخوانی..جدی و درست!

اقامه میگیری....لبهایت را تکان میدهی و زبونت را تند تند بیرون می اوری...

رکوع میروی...گاهی یادت میرود...

سجده اما همیشگی است.....ان هم طولانی...

سر از سجده که برمیداری میخندی...منتظری من تشویقت کنم...مثل همیشه...و نمازت تمام میشود!

 

خدای اَبــــــــــــــر...........بزرگ بی همتایم....باز هم دعاهایم را ارام بر سر سجاده ی عشق میگویم...تو آمینش کن.....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

بانو
24 مرداد 91 8:56
قربون اون نمازخوندن و چادر پوشيدنت شيرين... هدي جون من آخرش متوجه نشدم اَبــــــــــر يعني چي به زبون مبين؟


متوجه شدی؟؟
باید خودش بیاد پیشت بشنوی چطوری میگه.....
بانو
24 مرداد 91 8:58
آهـــــــــان همون اكبر .... آخ عزيزم .... حالا دوزاريم صاف شد


اریییییییییییییی یعنی اکبر....الله رو تو دلش میگه فکر کنم..
بهار
24 مرداد 91 9:02
فدای مبین که چادر نماز سر میکنه و به سجده میره...
الهی زنده باشه و سالم...
اینقده ذوق کردم که میگم برای مبین بوووووووووووووس به توان هوارتا!!!
یه پیشنهاد برات دارم : یه خورده که بزرگتر شد براش از این عبا کوچولوها بخر ...اینقده خونه تون بهشتییییییییی میشه...و...هر وقت مبین رفت سجده یا قنوت...آرزوهاتو از خدا بخواه...اون وقت همه فرشته ها دارن مبینو به هم نشون میدن و میخندن..."فتبارک الله احسن الخالقین"



دوست ندیده ی شیرینم....
چقدر این کامنتت بر جانم نشست...
چشم...حتما...به زودی میخرم....تا زودتر به ارزوهام برسم
دیروز ...مبین قنوت را از پدرش یاد گرفت....
برات بهترین ها رو ارزو میکنم....بهترین های دنیا را!
سامي مامان ايليا
24 مرداد 91 10:01
سلام عزيزم قبول باشه نذرت خدا مبين و همه كوچولوها رو حفظ كنه


آمین........ممنون
سپید مامان علی
24 مرداد 91 10:54
قربون پسر با ایمان و مومنم بشم......علی من هم دقیقا کارهای تو رو می کنه اما یه کار دیگه هم میکنه حواسم که بهش نباشه مهر رو می خوره

انشاءالله که خدا پشت و پناهت باشه


مبین نمیخوره........فقط نماز میخونه...
ممنون ...میبوسی علی رو دیگه..مرد با جذبه!
زهرا مامان شنتیا
24 مرداد 91 11:34
فدای ابر گفتنت ایشالا دست خدا همیشه نگهدارت باشه مبینم

هدی متوجه نشدم رمز گذاشتی یانه؟



دوبار گذاشتم نیومد....بازم میذازم عزیزمممم
خاله ندا
24 مرداد 91 14:59
یا شایدهم درسجده های طولانی چیزی میبینه که با لبخند بلند میشه
فدات بشم فرشته ی کوچولو


اگه مثل خاله اش دلش خدایی باشه اره.....
ندا دلم برات یه ذره شده...........دلم حرفامونو میخواد
sara
24 مرداد 91 18:56
عزیزم ..نماز میخونی ...با فرشته ها صحبت میکنی


...دقیقا....با فرشته ها....
بهار
24 مرداد 91 23:50
سوال و تاییدش!!
مبین میدونه این سوالش همیشه با تاییده...
همیشه...
قربون این بنده های کوچولوی آسمونی...


اره بهار....
ولی یه وقتایی بیرونیم یهو هوس نماز میکنه...حالا ابر از کجا بیارم!
باید از این به بعد ببرم براش....ههه
شادي
25 مرداد 91 3:04
عزيييييييييزم


شادي
25 مرداد 91 3:11
الهي من به فداي تو كه انقدر پاكي و معصوم .
خدا نگه دارت باشه تا هميشه



ممنون شادی جان
کاش تا همیشه همینطور پاک بمونه.....
مامان رانیا
25 مرداد 91 12:53
فرشته معصوم


ممنون شبنم جون....گاهی بهش میگم برا همه دعا کن مامان...
خاله کوثری...
25 مرداد 91 13:39
خاله قربون ابر گفتنت......
آخ باز باید دوری بکشم تااااااااااااااااااااااااااا.........
قبول باشه مپین جوجولو....


خاله رفتی اهواز....راحت نماز بخون...دیگه مبین نیست بیاد جلوت بشینه و اینقدر نگات کنه و سرشو تکون بده و بگه ابر...تا نمازت قطع بشه....
صدف
25 مرداد 91 14:19
وای من قربون اون سرت برم که همراه سوالات تکون میدی و تائید میخوای . آره دورت بگردم ، آره پسر باهوش هدی ، ابـــــــــــــر .


خدا نکنه صدف مهربونممممم خیلی خیلی برام عزیزی....
دلم میخواد ببینمتون.........تو و اراد باوقارت رو
مامی یاسین و یسنا
26 مرداد 91 2:33
جانم چقدر معصومانه

مبن عزیز موقع سجده ما رو هم یادت باشه خاله . دعا کن که دعای تو گیراست و دستهای ایزدت بخشنده تر .


چشممممممم یادت نره خودت دوتا فرشته داری...به اونا هم بسپر مارو دعا کنن
الهه مامان گلسا
26 مرداد 91 3:56
قبول باشه عشق خاله
منم دعا کنی هااااااااا


به روی چشمممم بهش میگم خاله الهه و گلسا گلی
مامی گل
26 مرداد 91 12:07
فرشته کوچولو قربون این همه پاکی


مرسی
سوسن(مامان پرنسس باران)
26 مرداد 91 17:27
قبول باشه ابرت فرشته بهاری...

قربون اون خنده های خوشگلت...


ممنون.......سوسن نمیخوای قرار بذاریممممممم؟
صوفی مامان رادمهر
28 مرداد 91 11:07
قربون این همه شیرین زبونی خوشمزه من... دوستت دارم عزیزممممممم


مرسیییییییی دل به دل راه داره واقعا...مخصوصا از وقتی دیدمت
مونایی
3 شهریور 91 14:20
.