هام...هام
برق چشمانت...دیوانه ام میکند...
بازی این روزهایمان...
تو میگویی...هام هام...و فرار میکنی..میخواهی از من تا دنبالت کنم...
و من کودک میشوم...برایم مهم نیست زمان و مکانش را...تو میخواهی...همین کافی است!
چهاردست و پا دنبالت میکنم...هام هام...و تو...
ذوق کودکانه ات...صدای خنده ات...هیجان فرار...و قدمهای کوچک و پی در پی ات...
میدوی و من دنبالت...
و حالا نوبت تو میشود...تو میگویی هام هام...و دنبالم می ایی...و باید فرار کنم...قانون بازی است..اما گاهی قانون شکنی لذتی دارد شیرین!
مثل وقتی که تو می دوی و میخواهی من را هام هام کنی و من بجای فرار تو را سفت در اغوش میکشم و میچرخیم و میخندیدم و میبوسیم و کیف میکنیم...
چقدر خوب...اینکه کودکی ام را با تو مرور میکنم...با کودکم...کودک شیرین تر از جان خودم!
میدانی فرق من و تو غیر از چندبهاری که من بیشتر دیده ام چیست؟پاکی و صداقت دنیای تو!
من و تو بازی میکنیم...لذت میبریم...اما به تو غبطه میخورم...
به دنیای پاکت...به صداقت رفتارت...
مبین...قند شیرینم...زندگی همین روزهای خوش است...
پاکی و صداقت این روزها را کاش میشد همیشگی کرد...برایت دعا میکنم...میگویند دعای مادر در حق فرزندش اجابت شده است....و همین دلم را خوش کرده...
چشمانم به اسمان است...
خدایم...پاکم را پاک نگه دار....