خانه ی امید...
اینجا...
لبخندت همیشگی است...همبازی پیدا کردی...همه چیز ارام است.
اینجا...
پر است از اسباب بازی های دلخواهت... توتو ها در دسترست هستند...اب حیاطشان برای تو باز است.
اینجا...
میگویی و عشق میکنند....ناز میکنی و نازت میکشند...دل میبری و قربان صدقه ات میروند.
اینجا...
هنرنمایی میکنی...میخواهی...ارامی...شادی...فرمانروایی میکنی!
اینجا خانه ی پدری من است...
میبینی من هم ارامم!
اینجا همه چیز بر وفق مراد است....
اینجا خانه ی امید است....اهواز است...شهر گرم و صمیمی تو!
من اینجا را این خانه ی پدری را با جان و دل دوست دارم...
سایه شان مستدام...
و عاشقم لحظه هایی را که میچشی طعم محبتشان را...سیرابشان میکنی...و میبینم عشق را .
کوچک مرد٤٠٨ روزه ام
خوش باش....که خوشیم از خوشی ات...
بخند که دلم میرود وقتی مادرم میگویدت جــــــــــــــــــــــان دلم مبینم
ناز کن وقتی میخرد نازت را عشد خاله...
دلبری کن وقتی دلش میرود اله مپینو..
کودکی کن وقتی کوچک خانه مان همبازی توست و پدرم کیفتان را میکند!
خدا ،حافظ این سرای امن و امین باشد....این سرای ارامش...این سرای امید.
دلم میخواست خانه ی تولدت را...اما؛
نیست....رسم دنیاست...نمیشود دل بست!
مبین ...فرمانروای کوچک قلبم
کاش همه ,خانه ی امیدشان چراغش روشن باشد....کاش نفس گرم پدر و مادر همیشگی بود...کاش زندگی همیشه ارام بود...
راستی اینجا روزها عجیب زود میگذرد...زود تر از زود!!!
اینجا فهمیدم....تو بوی مرد مرا میدهی....خوب...درست همان بو را...
فهمیدم میتوانم وقت دلتنگی محکم در اغوشت بگیرم و ارامتر شوم...
اینجا فهمیدم تو که باشی....انگار نیمه ی من هم هست...
زیباست...همینکه عشقمان در تو خلاصه میشود ....ثمره ی عشق!