تو همونی...
الان....شیرت دادم.....
وای بخدا تو همون پسرک ٣-٤ ماهه ی پارسالی...
همونی که سرش مو نداشت...و من دلم به همون چندتا تار گندمی اش خوش بود....
تو همونی....همون که زیر باد کولر میخوابیدم و شیرش میدادم و پتو رو روی سر کم موش می انداختم....میترسیدم سرش یخ بزنه....
تو همونی...امشب تو رو اونجوری دیدم...مثل پارسال....
شیرت رو خوردی..وقتی ول کردی...داشتم بلند میشدم...دیدم دستت رو بردی سمت دهنت...دوباره شیر خواستی...دوباره و اینجوری گفتی...دستاتو مکیدی..........
خداییییییییییییییی من میخوای منو عاشقتر کنی؟! این صحنه مستم کرد...وای نوزاد کوچولوی من
میدونم یکسال و ...ولی تو برای من همون پسرکوچولو شدی که وقتی هنوز گرسنه ات بود دستت رو میبردی سمت دهنت...و میمکیدی...
من عاشقتم...ممنون برای این لحظه ناب..ممنون که تکرارشون کردی
امشب فهمیدم...میتونم...دلم رو...به همیشه ات خوش کنم...شکوفه همیشه بهارم
خدایا در پناه خودت....