مبين مبين 13 سالگیت مبارک

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

آرامشت...آرامشم

1391/3/25 10:47
نویسنده : مامان هدي
1,064 بازدید
اشتراک گذاری

لذت بخشه...

خیلی چیزا این روزا لذت بخش شده برام...

لذت بخشه وقتی داری تو دریا شنا میکنی و میخندی و خوش میگذرونی....صدات میزنن ...بیا...بچه ات بیدار شد...تو رو میخواد

لذت بخشه وقتی میری ارایشگاه و برمیگردی و میگن...بدو بیا...بچه ات گریه کرد فقط تو رو میخواست

لذت بخشه وقتی داری یه دوش اب گرم میگیری و صدای گریه بچه اتو میشنوی...صداش قطع نمیشه...میکوبن به درب و میخوانت...

لذت بخشه وقتی تو مهمونی صدات میزنن مامان مبین...بیا پسرتتتتتتتت....

لذت بخشه وقتی دارن با بچه ات کیف میکنن و بازی میکنن و تو از کنارشون که رد میشی...فرشته ات تو رو میبینه و وسط بازی تو رو میخواد....

لذت بخشه وقتی همه ی همه خوابن و تو بیداری چون پسرکوچولوت خوابش نمیاد....

لذت بخشه وقتی تو پیکنیک روز تعطیل....همه میرن بازی...و تو میمونی و فرشته ات...چون تو رو میخواد

لذت بخشه وقتی نیمه شب دوتا دست کوچولو میاد سفت میگیرتت و دوتا اهه اهه میکنه و تو که بغلش میکنی ساکت میشه....

لذت بخشه وقتی فرشته ات خوابه و بغلش میکنی بذاری سرجاش...چشماشو نصف باز میکنه تا خیالش اروم بشه که تویی و غیر تو هرکی باشه ارامشش بهم میخوره....

لذت بخشه وقتی مهمون داری و هنوز یه دنیا کار....فرشته ات میاد پاهاتو میگیره و یقه لباستو میچسبه و شیر میخواد...

لذت بخشه وقتی ازت میپرسن...اخی کل روز تنهایی...تو با افتخار میگی...نه تنها نیستم پسرم هست...

لذت بخشه وقتی.....وقتی دلیل این همه لذت تو باشی....

تو همه ی این وقتا...یه لحظه هایی میشه مال خودمون...من و تو...یه لحظه هایی دنیا میشه چشمای تو..میشه دستات...میشه اون تن کوچولو موچولوت...میشه موهات که عاشقشم...میشه عطر زیر گردنت که بوی بیسکوییت تازه میده...میشه  عشق...

شاید اون لحظه باید قید یه چیزایی رو بزنم...شاید باید کات کنم یه لحظه هایی رو و بیام و با تو باشم...ولی...اون لحظه رو عشقه...اون لحظه ی اروم بعد از بغل کردنت.....

میبینی تو این روزا فقط با من اروم میشی...من نباشم با بابایی...اینقدر خوشم میاد گریه ی بلندت....مهر سکوت میخوره وقتی میای بغلم...

و من آرامترین زن دنیا میشم...وقتی تو رو دارم....آرامترین!

مبین...

بازم میخوام از فرداهات بگم..پسر مادر...ببخش این تاکیدم رو...

اگه فردا من نبودم....اگه کسی آرومت نکرد...دل نگران نشی...

یکی هست که خوده خوده ارامشه....سرتو بگیر بالا...دو رکعت عاشقی کن....حسش کن...تو از اونی...تو رو اون به من داد...خواست که باشی....خیلی بهت نزدیکه...از رگ گردن نزدیکتر...یه وقتایی برو تو اغوشش....آرومت میکنه....از من بهتر....خیلی!

آرامشت...همیشه با خدایت...

خدای خویم....هیچی نمیگم...میدونی دلم چه خبره...الا بذکرالله تطمئن القلوب.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

بهار
25 خرداد 91 10:49
الهی زنده باشی...آروم...تو بغل خود خود خدا...
چقدر خوب همه چیزو میبینی...
مهمون داشتن و مامان مهربونه باقی موندن...خیلی باحالی ها


بهار....دلم میخواد این رامش رو لمس کنی...
ام البنین
25 خرداد 91 10:53
آرزو می کنم همیشه و همه جا با بودنش، با بوئیدنش آرامش داشته باشی. مبین جان را ببوس خیلی خوردنیه


برات همیشه دعا میکنم/...مادری رو بچشی...دوست خوبم
سمیرا مامان آنیتا
25 خرداد 91 12:44
خب چون من قول داده بودم که دیگه وقتی آنیتا بیداره بیام ... الان اومدم
خدائیش خیلی لذت بخشه .. که پات گیره .. که هیچ جا نمیتونی بری .. که اگه بری هم خوش نمیگذره ..که حتی برای یه دوش گرفتن هم کلی باید برنامه ریزی کنی .. که همیشه غذا هات رو وقتی بخوری که بچه ات بغلته

ببوس مبینت رو ... پسرت رو


خوب الان بیدار بود...بوسیدیش...بجای من چی؟؟
پات گیره رو خوب اومدی...
واقعا خوش نمیگذره
مامان رانيا
25 خرداد 91 15:48

مادري مهربان
هر قدر هم دعا كني زودي براورده مي شه


ایشالا...خدا صدای مامان ها رو زودتر میشنوه...پارتی بازی...
مامان رانيا
25 خرداد 91 15:49
جات سبز بود توي پارك ملت


ممنون.........دلم خیلی میخواست...
مونایی
25 خرداد 91 16:30
تو خوب بلدی قصه ی عاشقی رو ...


مرسییییییی از تو یاد گرفتم
مامان طلا
25 خرداد 91 17:16
وای دلم رو بردی با نوشته هات دخترمو سفت بغل کردم ومی بوسمش خدا به همه عطا کنه


اخ جون...پس بجای منم ببوسش.....ایشالا به همه ی همه
مامان تینا
25 خرداد 91 22:53
تو خیلی خوب مینویسی حرف دل تمام مادران رو

خیلی زیبا و قشنگ

خوبه که میتونی جمله بنذی هاتو مرتب کنار هم بزاری و من خوانندرو به وجد بیاری

عاشق قلمت شدمممممممممم


ممنون شامیتای خوبم...ممنون عزیزم
خاله کوثری...
26 خرداد 91 0:41
آرامشت...همیشه با خدایت...
انشاالله.....


برای همه ان شااالله
شادي
26 خرداد 91 17:08
كاش تا ابد ادامه داشت اين لذت ها...



ادامه داره شادی....حتما....
صدف
26 خرداد 91 17:39
انشاالله سالیان سال سایه تو و همسرت بالای سر شازده کوچولو و همه کنار هم سرتون رو بالا بگیرین و عاشقی کنین .

مثل همیشه بسیار قشنگ گفتی و توصیف کردی .


ممنون عزیزم....مهربونی...
بهترین دعاها برای تو و اراد عزیزم
زهرا مامان شنتیا
28 خرداد 91 13:27
هدی هر بار که پست میذاری میگم این پستت دیوونم کرد باز پست بعدی همینطور و بعدیها هم همینطور حس خیلی خوبی نسبت بهت دارم لحظه ای که شیر میدی به مبینت لحظه ای که تو بغل بهترین آرامش دهنده ای همونی که مبینت رو بهت داد منو زندگی من رو یادت باشه برام دعا کن


خیلی بیادتونم......خیلی
چشم...همو دعا کنیم...ببوس شنتیای مهربونت رو
سعیده
28 خرداد 91 13:40
وای هدی چقدر قشنگ نوشتی این محدود شدن با بچه رو و چقدر قشنگ تر باهاش کنار اومدی و بهش زیبا نگاه میکنی......کاش منم ازت یاد بگیرم و باهاش کنار بیام که هیچ دوسش هم داشته باشم


ممنون عزیزم....خوبه همیشه نیمه ی پر رو ببینیم
خاطره مامان بردیا
30 خرداد 91 12:15
واقعا اینایی که گفتی لذت بخشه و مطمئنم تمام این لذت ها ادامه داره... خدا مبین کوچولوی ناز و واسه شما و شما رو برای فرشته بهاریتون نگه داره


ممنون خاطره مهربون...منم مطمئنم
صوفی مامان رادمهر
30 خرداد 91 12:42
هههههههههه دمت گرم هدی..جدی می گم... همه اون چیزایی که آدم بعضی وقتا ازش شاکی می شه رو تو یه جوری می گی که آدم فکر می کنه اگه اینجوری نباشه بهش خوش نمی گذره... قلم تو جادو می کنه دختر...جادو


خیلی دوستت دارم صوفی....خیلی...همینجوری...ممنون
مریم مامان ستایش
30 خرداد 91 16:14
الهی همیشه مبین تو آغوشت آروم بشه و تو مبین تو آغوش خدا.فدای این احساس قشنگت و این قلم زیبات که همه چیو به تصویر میکشه برای آدم.مرسی


خدانکنه...زنده باشی و زندگی بکامت
سوسن(مامان پرنسس باران)
30 خرداد 91 18:49
عالی...

بی نظیر..




ممنون مهربون
مامان کوثر
13 تیر 91 15:59
خدا برات حفظش کنه . یه سری به ما بزن