ساعت کوچولو
مبینم...نفسم
نیمه های شب گذشته وقت سحر صدای نفسهات رو شنیدم که تند تند وپشت سرهم بود وکم کم صدای ظریف وقشنگت هم بلند شد وازم درخواست شیر میکردی ...
بلند شدم و صورت ماهت رو زیر پشه بند دیدم که باچشمای بسته ودهن بازه کوچولوت ودستای نازت دنبالم میگشت چقدر خواستنی شده بودی اینقدر خودتو به سمت من هل داده بودی که سرت رو بالش نبود وکج شده بودی...
میخواستم شیرت رو بدم که چشمم به ساعت افتاد4:30 دقیقه!
یعنی فقط8دقیقه تا اذان صبح وسحری بابا حسین....
افرین پسر نازم
سریع بابایی رو بیدار کردیم و دولقمه واب واب واب...
شماهم همزمان با بابایی سحریتو خوردی
اگه گرسنه ات نمیشد ومامانی رو بیدار نمیکردی ...بابا امروز از تشنگی...خدایا شکرت
اینم از برکت وجود پسرنازمون...ساعت کوچولوی جیگر
شک ندارم خدا امسال نگاه مخصوصی به خونه ی ما داره ورحمت وبرکتش از همیشه بیشتره اونم دلیلش وجود فرشته پاک ومعصومی چون توست
نازنینم دوستت دارم