صدای پای فرشته...
دیروز تو دلم غوغایی شد...
نمیدونم روزی حال امروزم رو درک میکنی...یا نه...شاید حال تو پدرانه باشه
کفشهای کتانی سبزت رو پات کردم...همونهایی که پدرم برات خریده بود...
رفتیم پارک...چهاردست و پا خودت رو از چمن به زمین رسوندی...بلند شدی و ایستادی...منو نگاه کردی...ذوبم کردی...راه افتادی....یک دو سه چهار....وای خدایم قابل شمردن نبود تند و با عجله....با لبخندی که چال گونه ات رو میتونستم ببینم...صدات کردم...مبین پسرم....دو زدی و برگشتی سمت من...
ادمها....چقدر راحت از کنارت رد میشدند...گویی صدساله راه افتادی....دویدم...ترسیدم برات...بدون کفش...ترسم از برخورد ادمها با تو بود...بغلت کردم همزمان با افتادنت...بوسیدم و بوسیدم و گفتم آفرین پسرم....
دلم میخواست پسرم را بلنددددددددددد فریاد بزنم؛ دلم میخواست به همه ی اونهایی که نگات میکردند...حواسشون بود یا نبود...بگم.....من مادر تو ام....و تو فقط پسر منی...میخواستم دنیا بدونه چقدر از داشتنت خوشحالم ...تو افتخار منی...مال منی...
راه رفتنت مبارک....
الان دیگه رسما راه میری....
یک پسر بچه ی یکساله و 19 روزه که توی پارک مثل همه ی بزرگتر ها راه میره....و من هنوز نیازت به اغوشم رو وقتی خیلی زود خسته میشی رو دوست دارم....من هنوز نیاز دارم...بیشتر از نیاز تو....و مطمئن باش تا وقتی بخوای دریغ نمیکنم...
خونمون صدای پای فرشته ها رو گرفته.....عزیز ترینشون تویی...تو توی خونه راه میری...میدوی...دور میزنی...دولا میشی و یه چیزی رو دنبال خودت میکشی...و می افتی...و فرشته ها دنبالتن...و گاهی صدای شاپ شاپ دستات...چقدر این اهنگ ها خوبه...خیلی!
یه چیزی بگم...پاهات هنوز بوی بهشت میده...هنوز گرد بهشت روش مونده...هنوز اسمونیه...بهشتی!
پسرکوچولوی مامان....مراقب باش...تو که راه میری...من دلم میلرزه...برات وان یکاد و ایت الکرسی میخونم..پدرم به تعداد قدمهات برات صدقه گذاشت کنار....تو دلم به خدام میگم...هواشو داشته باش...داره مستقل میشه...دلش نمیخواد وقتی راه میره برم جلوش...دستشو بگیرم...میخواد تنهایی دنیا رو کشف کنه...من دعا میکنم....با تمام وجودم...خداجونم...تو هم نگهبانش باش...یه جاهایی دستشو بگیر...یه جاهایی پشتش بایست...یه جاهایی بغلش کن....به خودت میسپارمش...میدونم تو بهتر از من مراقبشی...
شکر برای سلامتیش...خدا جونم...ارزو میکنم...این لحظه ها رو برای همه ی زنهای دنیا....
عاشقتم....میپرستمت....تمام ات رو...با تمام وجودم....
مبین راستی...دیروز دلم میخواست تو پارک قورتت بدم...دوباره برگردی تو دلم!
عکسهایی که قولش رو دادم تو ادامه مطلبه.....
کفشهای یک فرشته...
هیچ کدام لایق راه رفتنت نبود....:)
و تو با کفشهای سبزت راه رفتی...شکر...
ان روز بیاد ماندی و تو....