مبين مبين ، تا این لحظه: 13 سال و 7 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

برای تو...مبین

1391/3/8 2:07
نویسنده : مامان هدي
426 بازدید
اشتراک گذاری

نگاهت رو عاشقم

کفشهایم...دیگر پاشنه بلند نیست...همه سه سانتی و مهربان....

کیف بزرگم....کوچک شده...فقط برای وسایل ضروری...عوضش یک ساک دستی اضافه!

لباسهایم...همه یقه دار و دکمه دار شده...مانتوهایم جلو بسته نیست....شال را ترجیح میدهم...

ناخنهایم کوتاه میشوند....زود به زود...انگشترهایم نگین های تیز ندارد....ساعت بند چرمی دستم میکنم...

وسایل شخصی ام شده دستمال...اب ...پوشک...یک دست لباس...کیسه...

شاید گاهی صدای عروسکی از جیبم بیرون بیاد....

بیسکوییت مادر...تکه ای نان...رنگارنگ و...گوشه و کنار کیفم پیدا میشود...

اینها را کسی به من یاد نداد....

نرم و لطیف پررنگ شدند...

بعضی را از وقتی تو را هم نفس شدم...

و بعضی بعد از امدنت تا امروز...

شاید فرداها...باز هم عوض شدم...جور دیگر....

این ها مادرانه است...برای تو مبین....برای تو نفسم....

و برای من این ها یعنی تو هستی...

باش و این تغییرات را برایم بساز....

و خدا نگاهش با ماست...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

الیسا
8 خرداد 91 8:07
زندگی ات همیشه با مبین باد ... با تمام عزیزانت !

چقدر بیادتونم ... چقدر !


منم خیلیییییییی....دوستتون دارم
سعیده
8 خرداد 91 10:10
وای هدی چقدر قشنگ حال هوای همه مونو میگی......این شرح حال همه است که تو به بهترین شکل بیانش میکنی......صدای عروسک از جیب دیوونه ام کرد.....یاد وقتایی افتادم که تو محل کارم با یه ضربه به کیفم صدای شعر یه عروسک از کیفم میاد و من سرخ میشم


خوشحالم....چقدر خوشم اومد....محل کارتم بوی مهدیار رو میده....ببوسش
خاله کوثری...
8 خرداد 91 13:51
ای جوووووووونم....اله دشندممممممممممممم....قیافت قشنگه جوجو طلا...خدانگهدارت باشه جیگر.


فدات مهربون
بهار
8 خرداد 91 13:52
به حال و روز قشنگت خندیدم!!!همیشه اطو کشیده حالا لباسا خط دارن چون تو همش بغلمی مامانی!!
همیشه عطر و اسپری تند حالابه خاطر تو خیلی کم شده آخه شاید خوشایند تو نباشه مبینم!!
مامان مبین برام دعا کن...


به روی چشم بهار....ان شاالله بهارسال بعد شکوفه ات بغلت باشه....به حق صاحب ماه
شادي
8 خرداد 91 20:28
ما مادرها عشق ميكنيم با اين همه تغيير

انشالله هميشه سلامت باشه اين مبين نفــــــــــس


ممنون شادی خوبم...ایشالا
مونایی
9 خرداد 91 0:30
مثل همیشه عالی ، تاثیر گذار و صد البته زیبا ...


ممنون مونای عزیزممممممممممم
بانو
9 خرداد 91 8:59
چقدر مادرانه ها به هم شبيهن .... خيلي خوب مسائلي كه شايد به چشم نياد رو بازگو ميكني .... گاهي تو محل كار جورابهاي كيان رو تو كيفم پيدا ميكنم ميبوسم و دوباره ميذارم تو كيف.... خيلي از نوشته هات خوشم مياد.... راستي مبين بهتر شده؟


ممنون دوست خوبم
ببوس روی ماه کیان رو...و جورابهای فنقلیشو...منم جورابای مبین رو میبوسم...
صوفی مامان رادمهر
9 خرداد 91 12:18
ههههههه من اون گوجه سبزه رو می خوام موش موشک... همه اش رو تنهایی خوردی؟
هدی جون اساسا من هر متن تو رو کم کم دوبار می خونم انقدر قشنگ می نویسی


تو خودت خوبیییییییییی صوفی عزیزم
من عاشق رادمهری ام....با اون لباش...بفرما گوجه سبز
سمیرا مامان آنیتا
10 خرداد 91 11:27
ایییییییییییی خدا .. چرا من هر دفعه که آنیتا خوابه میام وبت رو میخونم که بعدش دق مرگ شم از دلتنگی
ازین به بعد هر وقت آنیتا بیدار بود میام دیگه
مبین قشنگم رو ببوس


خوبه دیگه....دلتنگش میشی...چشم میبوسم...تو هم ببوس فرشته رو
خاله ندا
18 خرداد 91 17:55
چه عکس خیلی خیلی دشندی دارن مبین اوجولوی خاله


مرسی خاله عکاسسسسسسسسسس