مبين مبين ، تا این لحظه: 13 سال و 11 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

صدای بوسه ی فرشته..

1391/3/9 12:36
نویسنده : مامان هدي
701 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها صدای بوسه ی فرشته ها خانه مان را پر کرده....

و تو زیباترینشان هستی...

مبینم...نمیدانم دلتنگی برای پدرت بود....یا کلام همیشگی من برای بوسیدن عکس دونفره تو ودایی روی یخچال...نمیدانم...رسم مهربانی ات بود...که گاه و بیگاه وقت شیر....یا نگاه کودکانه ات که همه چیز را خوب در خاطرش ثبت میکند....نمیدانم یاد گرفتی یا میدانستی...

هر چه بود....

این روزهایمان را عوض میکند....خوش!

میبوسی....صدا دار....قبلا هم میبوسیدی...اما به سبک کودکانه ات....گاه و بیگاه....

اما...این روزها میل خودت است و صدایی که از لبهای صورتی ات بیرون می اید...

اولین بار عکس دامادی پدر را...البوم سبز را در کتابخانه پیدا کردی و به عکس پدر که رسیدی...دلتنگی کار خودش را کرد...بوسیدی ان هم صدا دار....میگفتی بابا...و میبوسیدی...

تمام وجودم شد گوش....و شنیدم تکرار و تکرارت را....صدای بوسه هایت را

حسود شدم با تمام حس مادرانه ام....میخواستم جای ان البوم سبز باشم...میخواستم من را ببوسی...و من نمیدانم چه میکردم؟!

شب برای پدرت گفتم و دیدم باور نکرد....و تو به رسم این روزهایت خواستی به پدر نشان دهی...میدانی ...بلدی...و میبوسی....رفتی و تکرار کردی صبح ات را....و دیدم حسین هم حسودی اش شد...از اینکه گفت بابا رو ببوس حالا!!!

و چه زیباست رقابت من و پدر برای بوسیده شدنمان...ان هم صدا دار...

مبین بوسیدی...هر دومان را صدایش انقدر بلند بود...که گویی صدای زنگ های بلند کارتون های کودکی ام بود....لبهایت انقدر لطیف بود و نرم....چون ابریشم

مبین چه میکنی با ما....تو میبوسی و میروی...حال ما چه میشود...چه جمله ی مشترکی از زبان من و پدرت ان لحظه: فدات بشم من!

با تمام وجود گفتیم...هردو حس کردیم...زنده باشی گل عمرم...

و امروز صبح....بیدار شدم...تو هم چشمانت را باز کردی...صبح ها صورتت بهشتی تر میشود....افتاب هم به این زیبایی کمک میکند...موهایت....رنگش ان میشود که همیشه ی بودنم ارزویم بود...طلایی و لخت...خندیدی....سلامی به روی ماهت کردم پسرم....و تو مرا در جواب بوسیدی...صدایش باز هم بلند تر از همیشه بود...چشمانم را بستم تا طعمش را در خاطرم نگه دارم

میترسم...از روزی که بخواهم...این بوسه های صدا دارت راو تو...به رسم پسر بودنت...و حجب و حیای پسرانه ای که میبینم بین هر مادر و پسری را بهانه کنی...

نکن...بامن نکن...من تشنه ی بوسه های مهربان پسرانه ی تو هستم....بی هیچ حرفی...فقط لبخند و بوس...

میدانی چقدر دوستت دارم....این روزها مدام میگویمت....

خدایا درپناه خودت...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

الیسا
9 خرداد 91 9:32
دستان مهربانت همیشه بوسه باران با لبهای مبین ...
چقدر زیبا وصف کرده بودی ...دلم را بردی تا محمدصادقم ... دلت همواره گرم با مبین ....

هدی خوب مادر می کنی برای مبین ... خوب ... همیشه شاد باشید !


مرسی مهربونم
منم مثل همه ی مادرها مادری میکنم....ایمان دارم....مثل تو...برای محمدصادقت
شیوا
9 خرداد 91 11:44
قربونت بشم من تنهااااااااا با اون بوسای صدا دارت....
پس کی رهامی منو بوس میکنه؟


خدا نکنه.....میبوسه....فداش بشم..صدا دار...
شادي
9 خرداد 91 12:14
فداي لباي كوچولوت مبين

هدي ،عاشق اين حس و حالت ام.



ممنون عزیزمممم ببوس بهاری رو
صوفی مامان رادمهر
9 خرداد 91 12:19
این از طرف رادمهر اینم از طرف خودمممم... باشه تا وقتی دیدمت حساااااااابی از خجالتت دربیام شیرینم


مرسییییییییی پس دوتا طلبتون.....
بانو
9 خرداد 91 14:05
منم بوس صدادار


بوسسسس
مونایی
9 خرداد 91 16:14
گوارای وجودت این همه عشقی که ازت لبریزش می کنه ..


ممنون مونای خوبم....
سمیه*سید یاسین سیده یسنا*
10 خرداد 91 2:12
ارزو میکنم لحظه به لحظه تکرار بشه این همه عشق بین تو و گل پسرت


ممنون سمیه جون....همینطور بین تو و گلهات...ببوسشون
سمیرا مامان آنیتا
10 خرداد 91 11:28
این روزها دختر ما هم در و دیوار و همه جا را بوسه صدادار میکنه .. من رو هم
خدا رو شکر .. که میتونن محبتشون رو نشون بدن


چقدر حیف...این بوسه ها حیفه...بیا همه رو بدید به مامانهاتون...
خاله ندا
18 خرداد 91 17:52
قربونت برم پس کی خاله عروسو بوس میکنی


همین زودیااااا میام با بوسهههههههههههه