بی نظیر من...!
تمام سلول های بدنم..
تو را میخواهند...
نگاهت که میکنم...حض میکنم...
میگویم تو زیباترینی...
نیافریده خدایم مثل تو را...
بی مانندی...بی نظیری
لبخندت...ذوبم میکند...حالم را عوض میکند...
تو که باشی چرخ روزگارم بر وفق مراد میچرخد...
دنیا را میخواهم برایت...
فدایت میشوم..با تمام وجودم...بی منت!
ارامم میکنی...
نفس هایت...مرا تا سرحد جنون میبرد...اغراق نمیکنم...
نفس هایت میگویند تو هستی...و ان لحظه من میتوانم نفس عمیق بکشم
...برایت دعا میکنم....نیمی از عمر نوح را برای تو میخواهم...
شاید کم است؟...عمر من هم هست جان مادر اضافه اش میکنم
خاری..خاشاکی...گزندی...دور از تو باد...همه را به جان میخرم...
اشکهایت...نبینمشان...هیچ گاه...مگر از لبخند دلت باشد...
برای من تو اسطوره ای...اسطوره ی بودن...هستی...حیات
و اینها را....همه را....در نگاه تمام مادران میبینم...
و شگفت زده میشوم...خدایم...چه کردی...
این چه حسی است...؟!
زن...مگر وسعت قلبش چقدر است...؟
من امروز این عشق را یک اندازه با یک مقیاس..در تمام مادران میبینم...
شاید توان گفتنش کم و زیاد باشد...اما ایمان دارم در عشقش همه یکسان هستند...همه!!!
و همه میپندارند....اسمانی ترین...عاشقانه ترین...عشق را دارند
و همین زیباست...همین که همه این عشق را منحصر به خود میدانند
شکر که من را زن خلق کردی...برای حس اینهمه لذت و عاشقی...شکر...