شهاب اسمانی
امروز باران بارید..
به رسم هر سال...دوم خرداد
هرسال...از روز تولد تو شهابم
چه روزی بود....دوم خرداد...تو را که دیدم...با ان چشمان سیاهت که عاشقان هستم...شدی تمام دنیای من!
باران میبارید...نه فقط از اسمان...چشمانمان هم بارانی بود...
امروز روز توست...روز من...روز همه ی کسانی که انتظار امدنت را کشیدنت...تو پسر اسمانی...از جنس اسمان...تو شهاب اسمانی منی.
داداش کوچولوی شیرینم
میخواهم بدانی...مرز دوست داشتنم تا به کجاست...
تو برای من عزیزترینی...
برایت دعا میکنم...بهترین ها را...
تو امید قلب مامان و بابایی...کاش همان شوی که ارزویشان است...که لایقش هستی...که باید باشی...
درست مثل امروزت...که هیچ کم نداری...که وقتی نامت از زبان کسی شنیده میشود..جز مهربانی و ادب و شیرین زبانیت نیست...
که افتخار مایی...که شادیم از بودنت...که برکت زندگی هستی
محمدشهابم...دلم میخواست امروز کنارت بودم..محکم بغلت میکرد و تولدت را خودم تبریک میگفتم...دلم میخواست خودم برایت جشن میگرفتم...
یاد پارسال بخیر.....من...مبین...اهواز.....
دایی کوچولوی نازم...دعای همیشگی من...برادری تو و مبین است
راهتان سبز...ایمانتان محکم....زندگیتان شاد...
تولدت مبارک شیرین ترین داداش کوچولوی دنیا...
یکی یکدونه ی آبجی.....دوستت دارم تا همیشه ی بودنم....خودت میدانی....همه میدانند...تو برای من یک چیز دیگری!
خدایم....شکر برای این مردان کوچک...شکر