مسلمان کوچولو
وتواصوا بالصبر
پسر صبورم
4شنبه صبح ساعت 9بیمارستان هدایت
پسرکوچولوهایی که در انتظار برای مسلمان شدن ومرد شدن
وتو زیباترین لبخندها رو به من وبابایی وخاله کوثر هدیه میدی
من پراز استرس...
وباز هم سکسکه وکلافه شدنت...
ساعت 10:15 دقیقه...مبین...خانوم پرستار اسم قشنگت رو صدا میزنه ومن باز هم پرازاسترس بغلت میکنم وتحویل پرستار میدم
انتظار...استرس...صدای جیغ بلند تو...بغض من...زمزمه سوره ی والعصر...جیغ های ممتد تو...پاره شدن بنددلم...اشک های من...صدای در...مامان مبین...چقدر لذت بخش بود ارامش تو در اغوش من...حیاط بیمارستان...بیتابی تو...نگرانی بابایی وخاله کوثر...تلاش ما برای ارام کردنت...بعداز نیم ساعت ارامش تو درخواب ناز دراغوش من....
کوچک بزرگم
چقدر ارام وصبور دردهات رو گذروندی
من وبابایی بهت افتخار کردیم
شب رفتیم قم خونه بی بی(مامان بابایی)...تا اگه شما بیتاب شدی کمکم کنن...ولی تو با ارامش تا صبح خوابیدی
بی بی فرداش برات جشن گرفت
مبینم تو بغل اذیت شد
بقیه جشن زمینی برگزار شد
مبین شیطونم کیک رو ناخونک زد
مبین وزهرا سادات کوچولو(دخترعمه منیره)
فرشته پاکم همیشه سالم باش
خدایا باز هم ممنون