توانا بود....
مبین عزیزم
هذا من فضل ربی
بعضي وقت ها با چنان زوري پاهاتو مياری بالا بعد هم شونه و سرتو به سمته بالا مياری و از روي زمين بلند ميكنی وخودتو به سمت جلو هل میدی(احساس غرور میکنم)
حركاتت خيلي نرمتر شده و كنترلت روي دستات خيلي بيشتر شده و ميتونی با دستات چشماتو بمالی وجغجغه ات رو برای یک دقیقه میگیری ...شیشه ات رو با دستت نگه میداری برای چند لحظه( ازت عکس دارم)
قشنگ ميتونی وزنتو روي پاهات تحمل كنی و خيلي وقت ها وقتي دارم ميشورمت خودتو روي پاهات بلند میکنی...بابایی دستاتو میگیره وبلندت میکنه وشما اگه حوصله داشته باشی همکاری میکنی وبلند میشی(بهت افتخار میکنم)
به طرف صداها برمیگردی و منو وبابایی رو خیلی وقته میشناسی(ارزوم بود)
لبخندهات به خنده های صدادار تبدیل شده و وقتی باهات حرف میزنیم عکس العملت با صداهاییه که از خودت درمیاری(میخوام بخورمت)
دوست داری وقتی سکسکه میکنی باهات بازی کنیم تا مشغول باشی ویادت بره(چون از سکسکه بدت میاد)(به قوت خاله ندا نوزاد مبارز)
امروز صبح زبونت رو برای خاله کوثر دراوردی و کلی لوس بازی کردی براش...
دست وپاتو خیلی تکون میدی ماهی کوچولو
یه صدای مخصوص داری بابایی بهش میگه صدای گربه که وقتی ناراحتی از خودت درمیاری(جوووونمی)
تنهایی رو دوست نداری وبا صداهایی مارو متوجه خودت میکنی
وقتی برات سوره ی یس رو میخونم خوب گوش میدی وساکتی.
خلاصه با این اداهات همه رو عاشق خودت کردی...
دوستت دارم تا ابد....