بوی دستهای مادرم
چقدر خوبه یه اتفاق خوب عزیزات رو دور هم جمع کنه
یه اتفاق خوب مثل جشن تولد تو!
هفته پیش این موقع خونمون پر بود از مهمون و سر و صدا و تولد و....
خوش گذشت...خیلی
همش مدیون همکاری تو گل پسرمامان بود.
خیلی ها از راه دور اومدن...خیلی ها اولین بارشون بود می امدن...
مادرم....تو از همه خوش تر اومدی...
هنوز خونمون بوی حضورت رو میده...هنوز کشوی فریزم رو که باز میکنم بوی دستهات میاد...
سبزی های نیمه سرخ شده...بسته های اماده ته چین لوبیا...فسنجون دست خودت....باقالی...و...
من فدای این همه مهربونی
میبینی مبین
این مادر منه....تمامش عشقه و بس!
و من دیدم چه قدر دان بوسیدی و بوسیدی مادرم رو شیرین پسرم.
روزش شد و اینجا بود....و من چه خوشبخت...
روزم شد و مادرم...مادرانه هایم را تبریک گفت...
من در برابر تو....هنوز اول راهم مامان...
میخوام مثل مادرم باشم...برای تو همه ی بودنم...
مهربان...با گذشت...عاشق...
و تو رو لبریز کنم...پر کنم
همیشه ی زندگی ام تو باشی مادر...ان شاالله....
مستدام و پاینده
راستی هنوز هم بوی دستهای مهربونت....آخ دلتنگت شدم دوباره.....دوستت دارم