لحظه های من و تو...
میدونی مبین
یه لحظه هایی هست...منحصر میشه به من و تو...
مثل لحظه هایی که با هم بازی میکنیم...
میدونم بازی ذهنت رو خلاق تر و سلولهای مغزت رو فعالتر میکنه...
اما برای منم یه لحظه هایی رو ثبت میکنه که شاید حسم غیر قابل توصیف باشه...
خوشحالم میتونم باهات بازی کنم...خوشحالم کودک درونم هنوز بیداره...خوشحالم به بهونه ی تو فرشته ی کوچولو منم میتونم دوباره بچگی کنم...
میخوام بازی هایی که باهم میکنیم رو برات ثبت کنم...
شاید خیلی هاشون اسم بازی نشه گذاشت روش...اما برای من همینکه تو لذت ببری و ذوق تکرارشو داشته باشی و اون لبای خوشگلت بخنده...یعنی بازی...
دلم اینقدر میخوادت....برای همیشه...
میدونم چشم بر هم زدنی بزرگ میشی...برای همین میخوام باهم لحظه های خوبی داشته باشیم...لحظه های من و تو
خدایا لحظه هامون در پناه تو.
شکر مهربونم
اولین بازی که عکس هم داره...
این چهارتا عروسک رو برات گذاشتم....و اسمشون رو با صداشون بهت گفتم...
حالا نوبت توه...اسم هر کدومو که میگم برمیداری...و منم تشویق................الان دیگه حرفه ای شدی و همه ی عروسک هات رو تقریبا میشناسی....و صداشونو میگی....ماشالا پسرم
اینجا ده ماه و ده روزه ای............