نام زیبای تو...زمزمه ای از نور است
یس.....
إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ ﴿۱۲﴾
وَمَا عَلَيْنَا إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ ﴿۱۷﴾
إِنِّي إِذًا لَّفِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ ﴿۲۴﴾
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمْ اللَّهُ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ ﴿۴۷﴾
أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ ﴿۶۰﴾
وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِينٌ ﴿۶۹﴾
أَوَلَمْ يَرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ ﴿۷۷﴾
سلام بر سوره ی یس...
همدم همیشگی من...ارامش بخش روح و روانم...امید نورانی ام...
از ماه دوم بارداری...دقیقا ٨ هفته و چهار روزم بود...هنوز قلب جنینم اهنگین نشده بود...همان روزهای بهشتی...
راستی چه شد؟! هنوز خودم هم نمیدانم....لطف مهربانم بود...و ارادت همیشگی من به قلب قران ...
تصمیمم را گرفتم...هر روز یک سوره ی یس....برای دلبندم....برای سلامتی اش...هر روز قلب قران را خواندم تا قلبش به تپش بیافتد....
و افتاد...هنوز در گوشم میپیچد...صدای اولین تپشهای قلبت را ...ومن شاکر بودم...
تجدید عهد کردم...تا وقتی تو را در اغوش بگیرم...هر روز یک سوره ی یس...
چقدر با خواندش ارام میشدم...انس گرفتم...روان شدم...دوستش داشتم...
همان روزهای طلایی...که هر پدر و مادری بعد از سلامتی شیرین تر از جانشان...انتخاب اسم مهمترین است....همان روزها...هفت مبین در دلم افتاد...
همان روزهایی که احتمال زایمان زودرس و ازمایش های مختلف تمام دغدغه ام شده بود...یس و هفت مبینش ارامش بخشم بود...
همان روزهایی که ترس از تکرار بدهای روزگار دلم را میلرزاند....خدا کنارم بود...
یادت می اید ....نجواهای شبانه ام را...قسم دادم...خدایم را...بحق قلب قرانش...بحق یس نش...قلب میوه ی دلم تا همیشه سالم بتپد....خواندم یس را و به هر مبین که رسید دعایی کردم از اعماق وجودم...
ان خواب شیرین را هم خوب یادم مانده...همان که....
با حسینم لیستی از اسمهای پرمعنی و در شان انتخاب کرده بودیم....و هر بار یکی خط میخورد...به هر دلیلی....
تنها اسمی که ماند اسم زیبای تو بود: مبین
هیچ دلیلی برای خط زدنش نداشتیم...ته دل هر دو راضی بودیم...به دلمان نشست...تو هم راضی بود...شاید چون ماهها شنیدی...اسمت را....از متن قلب قران...شاید چون بیمه ات کردم....شاید چون قلبت با ان به تپش افتاد....
یس...همدم خوب روزهای دلهره ام...
هنوز هم هوای مبین را داری...پسرم را میگویم...هشتیم مبینت را!
این پسر از آن توست....بیمه ی خودت...نذرم را یادت هست...تا وقتی نفس میکشم...هر روز یک یس برای نفسم میخوانم...
مبین,عزیز دل مادر
حواست باشد...بارسنگینی بر دوشت است...نکند حرمت اسمت را از بین ببری....
نکند یادت برود....قلبش را...قلبت را...
دعا میکنم راهت...منشت...ایمانت چون معنای اسمت باشد...آشکار.روشن.نورانی
بدان همیشه حافظت خواهد بود....قران مبین مهربان است...و خدایی که در این نزدیکی است...از همه مهربان تر است.....