آقا جون زنده باشی.
یاحق...
تو برایِ بودنِ با آقاجون حاضری از پیشنهاداتِ پررنگ و لعاب هم بگذری...
فقط تنها باشید..تو و آقا جون و دایی شهاب....بروید بگردید...بچرخید...حتی راضی هستی بروی و آشغال ها را بگذاری دم در!
چون بهت خوش میگذره....
_آقاجون کُشتی بگیریم؟
با داییِ کوچکت چنان می پری روی سر و کولِ آقاجون که انگار مسابقاتِ بین المللی در راه است...جدیه جدی!
می دانی همیشه آقاجون برایت وقت دارد...همیشه زمانی فقط برای بازی با شما...حتی میانِ هیاهویِ بزرگترهایِ جدی! گوشیِ آقاجون را با اجازه برمیداری و با افکت هاش از همه عکس می گیری...فیلم ضبط میکنید....می خندید...
و آن خواب که بعد از یک هفته ندیدنِ آقا جون دیدی..
از خواب پریدی و با گریه گفتی مامان من آقاجونو دوست دارم نمیره...و گریه کردی...
هرچه میکردم آرام نمی شدی...
بعدش هم درباره ش حرفی نزدی...حتی حاضر به صحبتِ تلفنی هم نبودی.
این روزها می خواهی از من که دقیقا! مثلِ آقاجون باهات کُشتی بگیرم......هرچه میکنم....میگویی نه اینجوری نه مثلِ آقاجون باش.
عمرتان با عزت و سلامتی بابای خوبم...آقاجونِ مبین...افتخار میکنم به داشتنتان..به بابایِ من بودنتان...
مبین عزیزم تو بهترین ها را در کنارت داری...عشق کن...بزرگ شو...ببین....
دوستت دارم بندِ دلِ من.
خدایا حافظِ عزیزانم باش...آمین