مبين مبين ، تا این لحظه: 13 سال و 7 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

مادرانه ای نو!

1390/12/2 18:05
نویسنده : مامان هدي
426 بازدید
اشتراک گذاری

تغییر کرده ام

حس میکنم....خیلی وقت است اما...

این روزها ؛هربار تو را میبینم حسم قوی تر و افکارم پررنگ تر میشود

تا قبل از این مادری بودم که مادرانه هایم را به پایت میریختم

شاید رفتار تو متحولم کرد...فهمت...درکت...عکس العملت...
بزرگ شدی پسرم

دیگر ان کوچکی که با هر صدایی میترسید ,نیستی...میترسی! اما میخواهی بدانی صدا از کجا بود؟!

پسر کوچولوی من...حالا قبل از هر شیطنتی سرت را میچرخانی و من را پیدا میکنی...لبخندم را میخواهی برای ادامه دادن

و بین شعر خواندن من....*یکیش به من اب داد   یکیش به من نون داد* تو تکرار میکنی ابه ابه وانگشتان کوچکت را به علامت خواستن اب تکان میدهی...

دیگر موقع غذا خوردن منتظر قاشق بعدی نیستی...از دیشب قاشقت را گرفتی و تکرار حرکت من...گرچه چیزی نصیبت نشد اما این استقلال را دوست داشتی...

و نه گفتن ما! تو هم میگویی اما با صدای اه....

و....................

اینها برای من نشانه است

نميدانم ميتوانم بيان كنم يا نه
و دلیلی محکم که به.........


به اينده ات
به پسر بودنت
به خودم
به مادر بودنم
به لطف خدا
به بنده ي كوچكش
به پاكي تو
به لايق بودن خودم؟
به كارهايي كه بايد برایت انجام بدم
به ضرورت هات
به تربيت دینی؛اخلاقی؛ اجتماعی ات 
به همسرم
به پدرت,به نقشش
به لبخندت
به خوابت ؛به ارامشت 

فکرکنم..........

همه برایم  جور ديگری شده
انگار چشمهایم باز شده
و هربار ناخوداگاه به همه ي اينها فكر ميكنم
هربار ...............
و به عشق بي حد و مرزت.....................نميدانم اخری دارد؟! 

نکند این عشق .........

خدایم کمکم کن.....یارم باش تا یارش باشم.....نشانم بده تا نشانش دهم

خودم را اماده کردم برای مادرانه ای نو

تو هم خودت را اماده کن مبینم نفسم  برای بهترین بودن به تمام معنا

و حالا میفهمم حکمتت را خدای خوبیها

مبین پسر عزیز تر از جانم....تو حرکت کن به سوی تعالی...ما هم هستیم...و خدا

همینجا کنار تو....مطمئن باش

عاشقانه....مادرانه....اگاهانه

دوستت دارم نفس نازم....

عشق من

ناز نگاهت

تو و ناز نگاهت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

الهه مامان گلسا
2 اسفند 90 16:16
هدی جونم تو که یه مادر نمونه ای عزیزم
انشاا... همیشه کنار هم شاد باشین


ممنون عزیزمممم انشاالله


shabnam
2 اسفند 90 18:41
ay jaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaan
سپید مامان علی
3 اسفند 90 17:32
باز هم نوشته هایت مثل همیشه به دل نشست
هدی جون تو بهتریت مادری واست دلبندت
انشاءالله پاینده باشید


ممنون مهربون
همه ی مادرها بهترینند
شادي
3 اسفند 90 17:45
اين فكر و خيال ها هميشگي هست عزيزم. تمومي نداره.
مونایی
6 اسفند 90 1:04
مادرانه ی جدیدت مستدام .
صوفی مامان رادمهر
6 اسفند 90 12:28
کلا آدم می یاد اینجا دیگه نمی خواد بره بیرون... انقده قشنگ می نویسی من یکی که چند بار می خونم بعد می رم پی کارم
راست گفتی انگار بزرگ شدن... یه جواریی حرف می فهمن دیگه... می خوان مستقل شن... کانون خانواده تون همیشه شاد و گرم... عاشق عکس آخری مبین شدم... وایییی خیلیییییییی نازه...بوسش کن فسقلی خوشگل رو


چشممممممم
صوفی مامان رادمهر
6 اسفند 90 15:00
دوستم رو آوردم اینجا مهمونی مبینم... قربون مهمون نوازیت خوشگلم که انقدر وبت خوشگله که دوستم کلی باهاش کیف کرده...دارم بهش پز خوشگلی های تو و نویسندگی زیبای مامانت رو می دم...-
اینم از طرف دوستمه:
اینام از طرف خودم[hr

ممنون
خوش اومدی دوست بهترین دوستم..از الان دوست خودمم هستی!..تعریفی هم نیستم
خیلیییییییییییییییییییی دوستت دارم صوفی
مهربونترین
هم خودت رو هم رادی رادان رو