مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

یعنی...

1392/10/15 0:41
نویسنده : مامان هدي
394 بازدید
اشتراک گذاری

سبحان المبین...

قرار بود حیوانات عروسکی ات را بشوریم...تو زودتر از من توی حمام بودی...

بوی سفید کننده آمد!

دویدم سمتش...تو و سفید کننده ی بی در را دیدم...

ترسیدم. خیلی! برایت گفتم که این هم جزوِ ممنوعه هاست...که خطر دارد...که دستهاتو می سوزونه ، که...

حتما لحنِ گفتارم آن لحظه تند بود! حتما کمی اخم کرده بودم! حتما ....ولی دست خودم نبود!!!

برایت بساطِ آب بازی و کف و شامپو را پهن کردم...صدای حرف زدن و کِیف کردنت می آمد....صدای زندگیِ من.

صدایم کردی...مــــــامــــــــــان.

_جـــــــــــانم ، نفسم...

_مامان مهربونی؟ دیده عصبانی نیستی؟ دَعبام نمیتونی؟

_نه قربون شکلت برم...

_یعنی میای باهام آب بازی تونی ، ازم فیلم بدیری...

بله ای گفتم و همبازی ات شدم و فکر و فکر و فکر...

بعد از دو ساعت بیرون آمدی...دست و پایت چروک خورده بود...دردت می آمد...برایت کرم زدم....گفتی : الان خون میاد...خیلی میسوزه!

گفتم که این برای چیست...عصرانه را خوردیم و دراز کشیدیم...

رو به من میگویی : مامان صورتت خیلی قَشَنده!

متحیر شدم...قلبم از کار افتاد! باز زمان ایستاد.

پرسیدم: یعنی چی صورتم قشنگه؟

گفتی : یعنی خیلی خوبی.

مبین ؛ 

من آن توام

مرا به من باز مده....

خـــــــــــــــــــــــــدا ...به قول فرشته ات....صورتت خیلی قشنگه...شکرت.

شعر از مولانا....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان آراز
15 دی 92 12:52
هدی گاهی منم به خاطر کارای خطرناکی که میکنه صدام بلند میشه ولی بعد دلم تند تند میزنه.خیلی ناراحت میشم یعنی یادشون میره؟؟؟؟؟؟؟؟ مبین دل مامانت قشنگه که این همه مهربونی میکنه برات
مامان هدي
پاسخ
زاهده! ببین به ساعت نکشید مبین یادش رفت... اینا یادشون میره...ولی ما هیچ وقت یادمون نمیره مگه نه؟! عزیزی دوست بامعرفتم.
مامان بهادر
15 دی 92 17:26
هدی صورتت خیلی قشنگه منم خیلی با مبین موافقم میبوسم روی ماه مبین عزیزمو
مامان هدي
پاسخ
چشات قشنگ می بینه سپیده جان بوسه ی مهربونت رسید...
مونایی
17 دی 92 15:40
عزیز نازنین من... چقدر تو خوب و لطیفی... تنها و تنها پسرکی که همیشه، بهرادم را تداعی می کند. دوستت دارم، مثل پسر خودم. کاش بزرگ که شدی اینا رو بخونی!
مامان هدي
پاسخ
مونــــــــــای خوبم... اگه نخونه هم! من بهش میگم...میدونم حس میکنه! دوستتون دارم...مامان مونا و بهراد طلایی... ممنون از این همه محبتت...مهربون
صدف
17 دی 92 16:08
بعد از مدتی غیبت آمدم و پست های نخونده رو خوندم و کلی لذت بردم . شازده کوچولوی مو طلایی خیلی دلم برات تنگ شده بود و با خوندن پست ها دلم بیشتر برات تنگ شد عشقِ خاله. هدی عزیزم بهت تبریک میگم هم برای سالروز تولدت و هم برای منزل جدید. خداروشکر انشالا همیشه برات شادی و خوشی باشه
مامان هدي
پاسخ
صدف مهربونم. ان شاالله..غیبت هات از این به بعد به شادی باشه... جات خالی بود...برای کامنت های پر از عشقت...جات خالی بود نه فقط اینجا...تو تمومه وب هایی که لینک کردی و برات مهم نیست میان وب پسر یکی یدونه ات یا نه...میری و یه ردپای مهربون از خودت بجا میذاری.. خدا آراد رو برات نگه داره.. روزگارت خوش.
ندا مامان ویانا
18 دی 92 1:21
عزیز دلم..مامان قشنده خدا حفظش کنه قند عسلو
مامان هدي
پاسخ
ممنون...
هانیه مامان دریا
18 دی 92 12:37
مبین راست گفته خووووب
مامان هدي
پاسخ
منم ذوووووق کردم
صوفی مامان رادمهر
22 دی 92 15:04
مبین اشکم اومد از این همه مهربونیت پسر... این همههه عشق رو از کجا آوردی از دل مامان هدی؟ گوارای وجودت که انقدر پاکی و شیرین
مامان هدي
پاسخ
خیلی دوستت دارم صوفی! ممنون ازت ک حس خوب بهم میدی
الهه مامان گلسا
2 بهمن 92 0:25
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ فدای تو پسر درست گفتی صورت مامان هدی تا نداره هم تو قشنگی هم تو مهربونی قربون تو پسر مهربون بشم من
مامان هدي
پاسخ
الهه..الان با منی بابا بچه یه چی گفت تو باور نکن
خاله ندا
9 بهمن 92 3:10
یعنی عاااشقتم خاله حرف راستو از بچه بشنو خواهر قشنگم با صورت مهربونت
مامان هدي
پاسخ
قربون خاله ندا