محرم و سی ماه عاشقی
السلام علیک یا اباعبدلله...
محرمی دیگر آمد و تو سی ماهه شدی...
امسال.. شیرخواره نبودی عزیز جانم....اما داغِ دلِ رباب باز هم برایم تازه بود...می دانی ، گویی امیررضای همیشه پاکم آمده بود...تا تلخی ِشیره ی جان داشتن و جان نداشتن را ، بچشم!
امسال تو درست روزهای عاشقی سی ماهه شدی...
امسال هر بار تو گفتی : مامان آب می خوام...بابا توجاس؟!
دلم مبین!
مُــــــردم...
امسال توی سی ماهه ؛ پیامبری ات را به حق ادا کردی...وقتی اشکهایم را دیدی و پرسیدی و پرسیدی و پرسیدی و.....
رسیدیم تا آنجا که گفتی....چرا امام حسین ُ تُشتَن؟
و من جوابی برایت نداشتم جز اشکهایم....
این محرم و سی ماهگی تو...برایم ارزشمند بود...نمی دانم چه قدرش را فهمیدی...اما می دانم این یا حسین و حیدر حیدر و علی اصغر گفتنت دل می لرزاند!
دعایت کردم ، حســـــــــــین جان...به حقِ علی اکبرت...مبین ام را حسینی کن....راهش ، رسمش ، منش اش ، اخلاقش را کربلایی کن...
امسال تو پاک ترین سیاه پوشِ عاشورا بودی و من شرمنده ی مـــــــادرِ وهب!
خــــــــدا ، خــــــدایم ، آرامِ جانم...دعاهایم را شنیدی...همان دعای مخصوص را چه؟ اجابت کنی یا نه...من به حکمتت ایمان دارم...مبین را به تو می سپارم و بس!
سی ماهگی ات نیک باد پسر...
+دسته ی چهل اختران و آرامشِ حضورِ سادات.....
+راستی پدرت!
هروقت سیاه پوش می شود...عاشق ترم می کند...
و تو درست همان حسِ شیرین را برایم تداعی می کنی...
عاشقتونم.