یه پسر دارم شاه نداره...
هوالمبین
یه پسر دارم....شــــاه نداره...
همیشه عاشق این شعر بودم...
و این روزها برایت میخوانم..که صورتت را ماه ندارد...که شاه می اید با پرنسس هایش...تو را برای پرنسس کوچکش طالب است...که آیا بدهم آیا ندهم....
و تو با من همراهی...میگویمت...یه پسر دارم...میگویی : داه نداره....و..
اینها بهانه است...برای بوسه هایت..برای مهربانی هایت....برای نوازش هایت...که این روزها درست نقطه ی حساس دلم را نشانه رفته اند...که اشکم از مهربانی ات زود مهمان چشمم میشود...که باز نفسم میگیرد....که دلم می لرزد...که خــــدا را شکر می کنم.
این مهربانی ات همان بهشت است که خدا وعده داده؟؟!!
...این آغوش های ناگهانی و محکم و پر از مهرت را سزاوارم پسر؟!...
و این دل بستگی چقدر شیرین است....مراقبم وابستگی نشود..که امان و صد امان...
تو و این همه ابراز......من و این همه احساس...دلم...گاه فقط باید فشارت بدهم..تا جانم ارام بگیرد...و تو برایم همان پسری شوی که شــــاه ندارد...
اینکه مهربانی ات را مرزی نیست....چقدر مرا راضی می کند...اینکه خودت انتخاب می کنی اینگونه باشی.....
مبینِ روشنِ مادر...ببین مهرت تا کجا می برد دلمان را....
گفته بودمت پیامبر خانه ی منی؟!
محکم گفتم مراقب باش الان میافتی..نرو بالا!!!!!!
نگاهم کردی...با همان آرامشت....گفتی: مامان دع بام نَتون!!!
شرمنده ام کردی...آخر تو چه میدانی دعوا چیست؟؟ پسر عاقل و فهمیده ی من.
بابا بلنــــد می پرسد: وسیله ام کجاست همان که فلان است و فلان!!!!!
توی پُر از آرامش میگویی بابا داد نَدن!!!!
صبح از خواب بیدار شدم...چشمان خسته ام را مالیدم...بیدار شده بودی...نگاهم میکردی..
گفتی....مامانی دِریه تردی؟؟
گفتم نه فدای چشمات....گفتی اَدادو پاد تون!!!
هر روز صبح توی رختخواب می پرسی بابا دوجا ربته؟؟ می گویم اداره..میگویی بابایی دود بیا...و شوخی می کنی...زیر پتو را می گردی و می گویی بابا ایندا ربتی؟؟
خالی روی بدنم پیدا کردی...دستمال کاغذی را آوردی....گفتی...الان اوب میدی....درد داره؟؟ ناسی مامان.
می پرسی...مامان دی دودی؟؟ مامان بیا بللم....ممینِ مامانم...مامانِ حودمه...ناسی مامانم... مامانمو میحوام ...
تو چقدر حضور داری..چقدر هستی...چقدر در عین کوچکی بزرگی پسر!
الحمدلله رب العالمین
ماشاالله...شکرالله.