حسین آقـــــا...
سبحان المبین...
بابا....بابایی...بابادون...بابا اُدِین...
و دیشب گفتی....اُدِین آ آ.
برق از سرم پرید...برگشتم تا طرز ادایت را ببینم!!!
خیلی جدی میگفتی...اُدِین آ آ...اُدِین آ آ...اونو بده من!!!
خبر از دل *حسین آقا* ندارم.....
ولی همین که برگرده و بغلت کنه و بگه چی گفتی؟؟ و تو با لبخند رضایت تکرار کنی...و بابا بوسه بارونت کنه و بگه فدات بشم عزیزم!!! حسین اقا فدات.
یعنی...لحظه ی ناب پدری...یعنی یک دنیا احساسِ مردانه ی مردانه!
گوارای وجودت حسین آقا....
و ابنها همــــه می گویند....مبین دیگر کوچک نیست..از اول هم نبوده...می شنود...می بیند...حلاجی میکند...تشخیص می دهد...عشق را برداشت می کند...احترام را توشه می کند....نفرِ سوم این خانه است....پس ؛
مراقب باشیم.
پسر فهیم ام.....این به جا و سنجیده حرف زدنت....مرا در برابر خـــــــــدایم مسئول تر می کند...نکند برایم حکم روزمرگی و باید بگیرد.
پسرم ممنون که هر روز با پیامی کوچک....فردا را پررنگ میکنی....
خــــــــــدایا سجده ی شکرم را پذیرا باش.
+حسین آقا....خطابِ دوست داشتنی و پُر از عشقِ من به بابا حسین است....شادم برای درک این همه عشق از سوی تو...حتی با خطابِ آقـــــا.