مبين مبين ، تا این لحظه: 13 سال و 10 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

کبکِ بی برف من...

1391/12/4 15:55
نویسنده : مامان هدي
648 بازدید
اشتراک گذاری

یا ماشاالله...

ما این روزا مصداق **عین کبک سرشو کرده تو برف** رو داریم

یه کبک کوچولو...که وقتی میخواد قایم موشک بازی کنه فقط کافی ما رو نبینه...هی میپرسه: ممی اوجاست؟

ماهم باید بگردیم پیداش کنیم...اگه یکمی دیر کنیم...زود خودش میگه...مَ ایندام!!!

فدای فکرای کوچولوت...

پرنده ی مامان چیزی به کباب کردنت نمونده!!! بهت میگم: الان میام میخورمت...هاااام..میگی نه نه...تردیدم!!! (ترسیدم)

و اینگونه "ممی تردید" به تردیدم! تبدیل میشود...ماشاالله

شکرالله

خداحافظت باشه...نفسم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان ساره
4 اسفند 91 17:28
الهي من بگردم با اين قايم شدنت ممي كوشولوي خالهههههه...
فداي اينهمه صداقت و پاكيتون
فداي دنياي زيبا و ساده تون



واقعا چه دنیایی دارن...خوشبحالشون...خوشبحالمون
مامان رانیا
4 اسفند 91 21:31

کبک کوچولو و ببوس


به روی چشم شبنمی
مامان آراز
4 اسفند 91 23:47
وای چقد مثل هم

آراز منم تا خودش نمیبینه فکر میکنه ماهم نمیبینیمش

فدای دل کوچیکتون کوچولوها

قربون چشماتون...اینقدر دنیاتون قشنگه...ببوس اراز رو.


بانو
5 اسفند 91 13:22
اي جونم قربون اون فكر كوچولوت ممي من


اینا خیلی این روزا بامزه فکر میکنن مگه نه؟
مامان طاها
5 اسفند 91 13:23
چه دنیای پاکی دارن بچه ها.
کاش دنیای ما هم مثل اونا پاک و صاف و ساده و بی آلایش بود.
ممی کوچولو رو از طرف من ببوس.

کاش کمی ازشون یاد بگیریم...
ببوس طاها رو
مونایی
5 اسفند 91 13:24
عزیز دلم ، کوچووووووووولو ...


کوچووووووولو رو خوب اومدی
مامان آرنیکا
5 اسفند 91 15:18
قربونت برم با این قایم شدنت چند ماه پیش دنبال اون عکس مبین می گشتم که پشت در کمد قایم شده بود ولی پاهاش معلوم بود می خواستم به مامانم نشون بدم آخه خودم خیلی از دستش خندیده بودم ولی هر چی گشتم پیدا نشد می بینی چقدر کشته مرده داری پسر


هههه یاد اون عکس نبودم...
اره دوتا پای پر از نخود لوبیا...ههههه
قربونت تو لطف داری عزیزم
من عــــــاشق اون فیس دخمل مینیاتوری اتم...خواهرم که میگه این دخمل منه
زهرا(مامان پارسا)
5 اسفند 91 17:05
فدات بشم با اين قايم شدنت آخه.


زنده باشی
مامان طلا
6 اسفند 91 1:15
مبینم توی بهشت درونت توس اون پاکی و صداقتت ما رو هم ببین بوی هلیا را می دهی بوی خوش بهشت . فدای پاهای کوچوکت


بوی هلیا....بوی بهشت...ببوسش
صدف
6 اسفند 91 9:25
ای جــــــــــــــــــــــــــــــــــــــون خدایا ترو به پاکیش قسم خودت محافظش باش


آمیـــــــــــــــن....حافظ همشون....انشاالله
صدف
6 اسفند 91 9:34
هدی جونم از دیروز تا حالا میتونم به جرأت بگم هزاران بار این جمله رو گفتم و بازم میگم :
الهی به حق پنج تن هیچوقت ترسون و حیرون مثل دیروز من نشی
الهی به حق پنج تن هیچوقت روی مریضی رو نبینی نه خودت نه خانوادت
الهی به حق پنج تن مادرشوهر عزیزت همیشه سالم و سلامت سایشون به سرتون باشه
آراد حالش خیلی خوبه . دیروز نمیتونی تصور کنی چه احساس درموندگی داشتم و تو آرامش رو بهم برگردوندی ، تا عمر دارم فراموش نمیکنم


الهی قربون اون درموندگی ات برم...که دلمو لرزوند وی خدایی که با شکرش به ارامش میرسی کمکم کرد و تونستم وسیله باشم برای آرامشت...
شکر برای سلامتی اراد
یعنی همین دعا های تو منو ایمن کرد...مطمئنم
شکرالله
مادرشوهرم جویای احوال فرشته ات هست

شادي
6 اسفند 91 15:52
آخ !
فــــــــــــــداي تو پسر

قمبلش رو ببين


به نکته خوبی اشاره کردی..قمبل پوشکی اش...هههه
مامان بهادر
6 اسفند 91 17:40
فدای اون قایم شدنت بشم عزیزم
مبین باهوش من دوست دارم


ببوس بهادر رو
خاله کوثری...
6 اسفند 91 22:05
وویی من فداااااا بیشم ممی...نفس ترین خواهرزاده یی نفس...



خاله اینقدر لی لی به لالاش نذار..فکر میکنه چه خبره!
خاله کوثری...
7 اسفند 91 11:18
جیگرتو برم...ممی باز که همبول شدی.......یعنی روز شماری میکنم که بیایم تهران وتو مامانیت هرهفته خونموووووووون بیااااای.....هوووورا....


هرهفته؟؟ الان این یه دستور بود>> چشم!
هاله
8 اسفند 91 20:45
عزیزم چقدر این کاراشونو دوست دارم خدااااااااا
خوندن این کارا از قلم تو شیرین ترش میکنه هدی جون

اخ که یاده اون رو میز رفتن مبین و دریا افتادم
ببوس دختر پر انرژی اتو
تو لطف داری هاله...
مامان امیر حسین
16 بهمن 92 14:39
خیلی شیرین بود