دکتر سلام!
هوالمبین...
من بخال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
لاحول و لاقوه الا بالله
عزیز فهمیده ی من...ماشاالله
اینقدر دکترت رو دوست داری...که وقتی به آسانسورِ ساختمون میرسیم...از خوشحالیت همش میگی من من...دکمه ی ٢ رو میزنی و تا پامون رو توی مطب میذاریم با ذوق میگی...بیم تو...دوتور...یلام...دور دورو...یلام...بیم باده؟؟
و تمام ترجمه ی این مکالمات تو یعنی...بریم تو به دکتر سلام کنم...قورقورو(ساعت اتاق دکتر) سلام کنم...بریم باشه؟؟
این اشتیاقت جالبه...این انتظاری که میکشی......
وای...امان از روزی که تو اینقــــــــــــــدر بی حال باشی که زمان و مکان برات مهم نباشن...اینقدر بی حال باشی که فقط شونه ی من تکیه گاه سرِ کوچولوت بشه و بگی ماما بحابم!(بخوابم)...اینقدر بی حال باشی که نخندی! که وقتی ازت سوال میکنم که مشغولت کنم جوابت سرفه های پشت هم و خلط آورت باشه و بگی: ماما بته!(مامان بسه!)...اینقدر بی حال باشی که دلپیچه و اسهال رمقت رو گرفته باشه و بگی ماما پی پی بیم آب بازی !...اینقدر بی حال باشی که در اوج بی حالی بهم بگی ماما دماع!!(آبریزش بینی شدید!) اینقدر بی حال باشی که گرمای تن و سرت اذیتت کنه و بگی ماما ممی داغه...آتیش..دوخته!!!
و من فـــــــــــــدای این لحظه هات بشم دردت به جونم...به قلبم...به وجودم...
ولی با همه ی اینا وقتی نوبتمون میشه بگی دوتور یلام!
و آقای دکتر محبوبت...بخنده و بگه...باز این شازده چش شده...قلدر سلام...
ولی باز اینقدر بی حال باشی که نتونی مثل همیشه بدوی بری روی ترازو...به دکتر نگی دوب بده(چوب معاینه)...نگی ماما بالا و بخوای بری بالای تخت...نگی ماما دور دورو ...و تن نازت لَخت روی دستم باشه...
کاش بجای تو بودم...و این کیسه ی پر دارو رو من میخوردم و تو تن تو اثر میکرد جـــــــــــــــــانم.
با تمام اینها..وقتی داری خوب میشی...باز همون آلرژی خفیفی که اولین بار وقتی بادوم زمینی خوردی لپ هاتو قرمز کرد و دومین بار وقتی به یه دارو واکنش نشون دادی و تنت کهیر زد و مخملی شد و شدی نقشه ی جغرافیا و دواش فقط دو تا آمپول بود...
برای بار سوم...بیاد سراغت....
پشت ران پات...یه لکه ی کوچولوی قرمز هی بزرگ بشه و اندازه ی کف دستت بشه و ما بدویم بریم دکتر...بازم دوتور یلام....
و دکتر باز تشخیص همون آلرژی رو بده که هنوز معلوم نیست اما احتمالا...واکنش به یه ماده ی خوراکی صنعتی!!!! و دواش یه کرم دست ساز باشه و بتونه اون قرمزی پر از خارشی که تو بهش میگفتی میشوزه...داخه!! آرومــــــــش کنه و ارومت کنه و کمرنگ و کمرنگ تر...
امروز تو خوبی...بعد از چهارده روزِ سخت.....الحمدلله...الحمدلله...الحمدلله...ماشاالله...ماشاالله
ولی اینقدر کوچولو شدی که ششصد هفتصد گرمی که کم کردی کاملا مشهوده....امـــــــــــــا اینقدر شاکرم....برای سلامتیت که دیگه برام مهم نیست هرکی که می بینتت میگه مبین چقدر لاغر شده!
راستی سوختگی دستت هم خوب شده...فقط یه کوچولو قرمزیش مونده....فکر کنم جاش نمونه...ولی تا خوب شد...هزاران هزار بوسه ازمون گرفتی...و دل من هر بار می گرفت...وقتی می دیدمش!
سخت گذشت...شکر الله...سخت نمی ماند..و میگذرد...
ممنون خدا...از اینکه هر لحظه بودی..یارحیم.
خدایم...نگهدارش باش...در پناه تو....دلم گرم است...الحمدلله رب العالمین.