هفت روز اسمانی...
هفت روز مشهد بودیم..
چه زود گذشت؛ من و تو و بابا
همه چیز خیلی خوب بود مبینم...همه چیز
پنجره فولاد....ایوان طلا...صحن باصفا...وچراغونی هایی که عاشقشون بودی
شبهای حرم...هوای سرد...ذوق وخنده تو
انگار میدونستی میخوایم بریم زیارت؛ اروم و خوب بودی...نه لثه دردی ونه بهونه ای
نذرمون اداشد؛بیمه ات رو تقدیم کردم...ان شاالله مورد قبول باشه
پسر مهربونم
بهترین زیارتی بود که داشتیم...چون تو کنارمون بودی!!!
خیلی شیرین تر شدی...همه لحظه هامون باتو بود
وتو شدی محور زندگی ما
پنج ماهگی ات مبارک...نفسم
دوستت داریم...عاشقانه ؛
ممنون امام مهربونم...ممنون بابت همه چیز...مثل همیشه خوب بود..
کوچکم را به تو میسپارم بزرگ بدارش
به یاد همه بودم...همه!!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی