سرکـــــــــــار!!!
از چکاپ 19 ماهگی که برگشتیم...به داروخانه رفتیم تا اطاعت امر کنیم.
تو مستقیم به سمت قسمت محبوب لوازم بهداشتی و ارایشی رفتی...با پیشخوانی کوتاه که شروع شیشه به نوک بینی نقلی تو میرسد....مسئول جوان و خوش برخورد!
من این سمت...نسخه را دادم...منتظر ماندم.
سلام کوچولو اسمت چیه؟؟
....آ آ اَ اونــــــــــــــا....انگشت اشاره ی چهارسانتی ات را سمتی مجهول نشانه رفتی!
اول اسمت رو بگو تا بهت بدم...
...آ آ اَ اینــــــا...
از کدوما میخوای...از این؟؟
...نــه آ آ اَ اونـــــــــا...
از اونا؟؟ اشاره به سمت پستونک ها...
...نه آ آ اَ اینــــــا................................
داروها اماده شد...تحویل گرفتم...پرداخت کردم...امدم سمتت....و تو و آ آ هنوز مشغول گفتگو بودید...
مسئول با لبخند : ما که نفهمیدیم چی میخواد...از اونا یا از اینا!
مبین مامان چی میخوای؟؟
...ماما دِرِم! (کرم) با مالیدن دستها به همدیگه!
مسئول: سرکار بودیم دیگه!!!
این روزها را عاشقم پسر...عاشق....همین روزهایی که فقط یکبار اتفاق می افتد!خاصِ تو!
خدا...شکر..شکر...شکر....
ماشاالله شکرالله