مبين مبين ، تا این لحظه: 13 سال و 11 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

بابا جون!

1391/9/18 15:10
نویسنده : مامان هدي
381 بازدید
اشتراک گذاری

بنام مهربانترینم...

میدونی پسرم مدتی بود به بابا یه وقتایی برای دلبری میگفتی بابادون!

ولی از بعد از دلتنگیِ سفر چند روزه امون به اهواز...

دیگه بابا نمیگی!

یعنی محاله بابا رو ببینی و با اون صدای ظریفت نگی...بابا دی..بابا جی...بابا دو...که منظور همون باباجون خودمونه!

اینقدر طنازی نکن نُقلِ شیرین من...

این روزها که هوا سرد است...با یک فنجان چای گرم...عجیب میچسبد بوسه های نُقلی تو.

فدات.همین.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

بهار
18 آذر 91 16:30
دلبری میکنه...چه جوری باباجون دوری تو رو تحمل میکنه پسر؟؟؟
حالا چی واسه باباجون سوغات میاری؟من اگه جای باباجونت بودم نمیذاشتم ازم جدا بشی...آخه حالا هییییییی با مامانی تهنا تهنا میری سفر و منوبا خودت نمیبری ..منم دلم واست تنگ میشه خوب!


تحمل میکنه..به عشق شیرینی بعدش...
خدایی بابا دون خوبیه...ههههه

راستی بهار...دعا کردم مکه و مدینه همو ببینیم و همسفر باشیم....
دوستت دارم همراه عزیز
مامی یاسن و یسنا
18 آذر 91 22:53
تنها شیرینی که دل ادمو نمیزنه بابا جون گفتنه کوچولوهاست انگار تو دلم کمپوت درست میکنن ما هم یه نمونشو داریم باباجوووووووووون دقیقا همین طوری میگه با کلی ناز و اطوار از نوع دخترونه که دل باباهارو میبره خدا این باباجون ها رو برای کوچولو ها حفظ کنه ...امین....


آمین سمیه جون...آمین..
ببوس اون دختر ادا اطواریت رو
الهه مامان گلسا
19 آذر 91 0:35
مبین جونم دیگه هر وقت میام وبت باید آماده باشم برای شیرین زبونی هات که روز به روز داره بیشتر میشه
نمیگی من ضعف میکنم اینجا عشقم
هدی ببوسش که دلم بدجور هواشو کرده


منم دلم هوای شما رو کرده...الهه برای بار هزارم کاش نزدیک هم بودیم...مگه نه
سپید مامان علی
19 آذر 91 19:40
فدای دل کوچیک مهربونت که برای بابات تنگ شده و مرتب بابا دو صداش میکنی


اره دل کوچیکش تنگ بابا شده....زنده باشن باباها
سارا
20 آذر 91 2:29
بابادون ، عزيزم ، اوا هم ميكه باباجون ، مامان جون سخت تره نمتونن بكن
دلش تنك شده بوده اخي عزيزم


سارا منم منتظر مامان جونم....
صوفی مامان رادمهر
20 آذر 91 9:13
مبین جی، مبین دی، مبین دو عاشقتمممممممممممم...بوووووووس


تو عزیزییییییییییییییییییییییییییییی
مامان آراز
20 آذر 91 10:16
چای گرم و بوسه شیرینه این کوچولوها
جووووووووون چه شود


بله...پس ببوس اون کوچولوت رو
سعیده
20 آذر 91 10:46
ای پسر شیرین زبون..........خوب دلبری میکنی از بابا جونت..........سایه اش همیشه روی سر تو مامان گلت انشاالله


اره...و مادر در انتظار مامان دون
فاطمه مامان امیرعلی
20 آذر 91 12:32
ان شاالله همیشه شاد و خوشبخت باشید سه تایی کنار همممم.


فاطمه جون خوشبخت باشی دوست خوبم...
شادي
20 آذر 91 15:42
صداي گرمش هميشگي باشه .
ببوس عزيز مو طلايي رو


ان شاالله به روی چشم...
ببوس بهاری رو
صدف
21 آذر 91 12:32
مُمی دو دلم برات یه ذره شده به خدا قسم یه ذره


صدف...
کاش میشد این دلتنگی رو کم کرد....نشد که بشه
مامی گل
21 آذر 91 16:18
قربون حرفای شیرینت

دلم برات یه ذره شده


ما هم دلتنگیم...باور کن!
ساناز
22 آذر 91 1:18
هزار الله اکبر مبینم

میشه ما هم شما رو بخوریم با اون زبون نقلیت؟!


بفرما...
مونایی
24 آذر 91 2:59
وصف دلبری هات و شنیدم پسر .


اره جلو جلو شنیدی....