بوی محرم.....
یا حق...
پسر..پاک سرشتم..
باز محرم امد...باز هجوم احساس...چقدر به این ماه نیاز است...چقدر به موقع می اید همیشه! اعترافی کنم؟
تا قبل از تو اشکهایم............؟!
قدمهایت پسر...سبز بود...اشکهایم از سر همدردی شد...اشکهایم از سر ناتوانی شد...کاش من بودم...کاش یک سرباز بیشتر داشت امامم.
میدانی این روزها...
می اندیشم...خوشبحال مادر وهب...احسنت...چه کردی زن؟!!
کاش قدمهایم را جای پایشان بگذارم....دلم میخواهد...دعایم همین است...کاش لایق باشم..
میخواهم تو را حسینی پرورش دهم....شاید هم تو امدی تا مرا حسینیِ واقعی کنی...
راستی...من فدای تو که برای حسین سینه میزنی...من فدای تو که سیه پوشش هستی...من فدای تو که به وقت گریه هایم نگاهم میکنی و ناله ای سوزناک سر میدهی و ادای گریه در می اوری...
پسر این حسین (ع)مرد مردستان است...پسر علی(ع) است...پشتش باش ،تا قیامت پشتت باشد...
این محرم....دلم چقدر پُر بود...هربار سبکشان میکردم..اما...دلم ...دلم...دلم...
این محرم...زیر باران روز عاشورا....دلم کمی ارام گرفت...این باران...اشک فرشته ها بود...خدای حسین را به قطره قطره ی برکتش....قسم دادم...
دسته ی چهل اختران....ساداتِ زنجیر زن...
نذرم را ادا کردم....نذر هفت ساله ام را..نذری که خوابش را دیدم....امسال سال سوم بود...سومین سالی که تو را دارم...یادش بخیر...سال اول هم نفس بودیم...سال دوم شش ماهه بودی و امسال یکسال و شش ماهه...میشود روزی خودت لباس سیاهت را بیاوری و از من بخواهی تنت کنم..میشود ببینم عشقی را که لایقش هستی...میشود؟...شش ساله ام را سقا کنم... اقای شش ماهه ی مقدس ، هوای کوچک خانه ام را داشته باش.
جانِ دلم....میدانم میشود...از خودشان خواسته ام و هر محرم تجدید عهد میکنم...تا راه و منشمان حسینی شود.
خدا......این روزها یکسال و شش ماهه ام را بیمه ی اشکهای رباب میکنم...بانو جان...این روزها شیره جانم هزار بار فدای عطش شش ماهه ات...یکسال و شش ماهه ام را مادرانه دعا کن...
دعا کنیم...برای همه.... همــــــــــــــــــــــــه ی فرشته های پاک...خصوصا پرهام مرد کوچک اردیبهشتی.
عزاداریتان قبول.التماس دعا