فرق میکند...
این تغییر تُن صدایت....درست و بجا....عاشقم میکند!
یک بسته سویا را روی زمین اشپزخانه خالی کرده ای....من مشغول گردگیری هستم....صدای نچ نچ ممتد و پشت همت می اید...سراغت می ایم...سرت را بالا میگیری و دوتا نچ نچ همراه تکان سر تحویلم میدهی یک آخخخ می گویی و میخندی...
از آن خنده ها که چین دور لبخندت زیاد میشود و بینی ات موش میشود و چشمان سیاهت تنگ....مثلا خودت را لوس میکنی...
خودم را سفت میگیرم...تا فوران نکند احساسم و بوسه بارانت کنم...
میگویم :چکار کردی؟
میگویی: مــــــــــــا مـــــــــــــا! ماما! بَبَل ! آخخخخخ...نوچ نوچ نوچ....
این ماماها با بقیه فرق دارد....تُنش ..لحنش...تغییر میکند...
این ماماها دلم را سَند میزند شش دانگ برای پاره ی تنم
این روزها این ماما ها را زیاد میشنوم....وقتِ خالی کردن لوسیون بدن صورتی رنگ در لیوان شربت! وقت باز کردن کرم دست و صورت و موهای سفیدِ کرمی تو! وقت خالی کردن کشوها و ریختن یک بسته کش چهل گیس! وقت اب دادن های هر روزه گلهای قالی! وقت انار خوردن و افتادن و پخش شدن دانه های قرمز انار! وقت نقاشی های دیوارکِشَت با مداد شمعی!وقتِ...
هر وقت باشد....هرچقدر هم عصبانی باشم...این ماما های پر از نــــاز و ادایت میکُشد مرا...مستم میکند....مادرترم میکند.
میدانی پسر این رابطه....مرا یاد چه انداخت...
یاد خدایمان...یقین داشته باش...او از مادر هم رحیم تر است...از مادر بیشتر دوستت دارد....از مادر رحمن تر است...از مادر ستارالعیوب تر است...او خـــــــــــــــــــدای مادر است
یک خـــــــدا بگویی...نازت را میخرد هرچند ...میپوشاند هرچند...هوایت را دارد هرچند...
آخر او خدای توست...آغوشش برایت همیشه باز است..فقط کافیست انطور که باید صدایش کنی....به خودش میسپارمش....که بهترین است!
راستی باید خدا گفتنت هم فرق کند..........