مبين مبين ، تا این لحظه: 13 سال و 11 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

معما...

1391/8/11 15:43
نویسنده : مامان هدي
516 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها مدام این معمای سخت کودکی ام را یاد می اورم...

*اگه یه قایق داشتی و یه مرغ و یه کیسه گندم و یه گرگ چطوری از رودخونه ردشون میکردی...یادت باشه قایقت جای یکیشونو داره!*

 حالا حکایت امروز من شده...

 

با کالسکه یا سه چرخه هر روز بیرون میرویم...خرید، پارک ، قدم زدن...و لذت میبریم...وقتی برمیگردیم...پروژه شروع میشود...و امان از روزی که خریدی هرچند کوچک داشته باشیم!

من میمانم و گرگ و مرغ و گندم...

اگـــــــــــر اول کالسکه را ببرم...ترس باز شدن پارکینگ و ماشین و ندیدن تو و....

تو را ببرم ان بالا و پله ها را پایین بیایم و کالسکه را ببرم مطمئنا ترس افتادنت و خم شدنت و پایین امدنت دنبالم مرا خواهد کشت

وای به روزی که خرید داشته باشیم...

پایین امدن فعلا راحت است...با یک دست کالسکه ی سه کیلو و نیمی و با دست دیگه پسر کوچولو...

اما بالا رفتن جان میخواهد که دیگر ندارم...

گاهی اما با یک دست تو و دست دیگر کالسکه!

گاهی خودت به عشق پله ها دو طبقه را بالا میروی و پاگرد اخر خسته میشوی و ازم طلب کمک میکنی...

و برای اولین بار از عسلِ همسایه، دوست نه ساله ی تو کمک گرفتیم...دم در خانه شان مبین کوچولو را برای ٣ دقیقه نگه دارد تا مادرش درست مثل اسانسور خریدها و کالسکه را بالا و پایین ببرد....

هیچ وقت فکرش را نمیکردم معما واقعی شود.....!

به امید بالا رفتن از پله ها با پاهای بهشتی و کوچکت که فدایشان میشوم

یعنی میشود...ببینم روزی را که پسرم خودش پله ها را بدون کمک من بالا میرود....ان شاالله....

آمین...

خدا دوستت دارم بیشتر از همیشه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مونایی
11 آبان 91 1:59
گفتی هدی ...

هر وقت میخوایم بریم مشهد یا برگردیم ، همش با خود میگم کی بشه تو راه بری مامان .

نمی دونی همسرم با چ وضعی میاد ) .


ایشالا....به زودی..به موقع...
من فدای پاهاشون که هنوز بوی بهشت میدن...
مونایی
11 آبان 91 1:59
راستی تمثیلت رو عشقه .


مرسیییییی دوستممممممممم

قابل دار نیست

نسرین مامان بردیا
11 آبان 91 2:22
منم دقیقا مشکل شما رو دارم اگه به چشم مشکل بهش نگاه کنی که سخت تره!!!
هر چند که کالسکه ی بردیا توی پارکینگ میمونه و من و بردیا و خرید ها میریم بالا ولی به معنای واقعی از کت و کول می افتم...


اره والا...
ما کالسکه رو میبریم بالا...امنیت نداره تو این گرونی...هههه
پس اپیدمیه...ههه
خدا حفظشون کنه
شادی
11 آبان 91 3:39
آخی !
چقدر دلم به حالت سوخت هدی ...

کاش اسانسور داشتین .

اما باز همه ی اینها هم شیرینه ، با وجود مبین .


اشکالی نداره...همش خاطره است...عشقه...من که هر بار میخندم....
هر روز هم تکرار و تکرار میکنم....

راستی خونمون سه طبقه است اسانسور نمیخوره...

مامان آراز
11 آبان 91 9:27
آخی ما هم همین مشکلو داریم

ولی من آرازو میبرم بالا کالسکه رو میزارم همون پایین بمونه تا بابایی بیاد-تنهایی هیچ وقت خرید نمیکنم-


خوب بابایی ما دیر میاد...تااون موقع کالسکه نیست دیگه
صدف
11 آبان 91 13:37
هدی وقتی میگم بی نظیری بی خود نیست ، این مشکل برای همه شاید پیش آمده باشه ولی بگو ببینم کی بجز هدی یاد این معما افتاده بود؟
الهی من فدای این شازده کوچولو بشم با این خاطره های قشنگ قشنگی که برای مامانیش درست میکنه .
روزی بشه که پله ها رو دو تا یکی بره بالا اونوقت هی بگی وای ممی جونم نیافتی مامان . ههههههههه


عزیزمی بخدا صدف مهربونم....خیلی
اره میدونم برای همه پیش میاد....برام جالبه ببینم هرکی چ میکنه...خودم که ب عسل خانوم متوسل شدم...
ایشالا ب زودی همشون پله ها رو بدو بدو برن بالااااااااا
مونایی
12 آبان 91 2:25
تو عزیزمی ...


ممنون
خودت عزیزمی!
خاله کوثری...
15 آبان 91 10:08
قربون پاهای اوجولوت ممی....خودتو مبینو عشقهخودتون برین بالا بیخیااااااااااااال دنیا...........



ههههه چشم بیخیال دنیا...
بانو
15 آبان 91 11:56
اشكال نداره ولي عوضش از بس كيف ميكني هر روز ميري... اين يعني 1 ممي! هست كه تو بخاطرش ياد اين معما افتادي... اين يعني تو وقت آزاد داري وبخاطر ممي از همه فرصتهات بخوبي استفاده ميكني... آفرين به تو


چقدر کامنتت دوست داشتنی بود....ممنون عزیزم..ممنون
ندا
16 آبان 91 3:03
باحال بود درست مثل معماییه که گفتی
قربونت برم خواهر که دست تنهایی


فدات بشم...مبین رو دارم..مرد کوچولو
صوفی مامان رادمهر
17 آبان 91 9:54
خیلیییییییی باحال بود ... هر فهمید به منم بگه من که کم مونده از دندونامم استفاده کنم


ههههه دندونا به ذهنم نرسیده بود!
الیسا
17 آبان 91 13:10
خدا قوت هدی ... می گن این جمله انرژی مثبت داره همراهش ولی خسته نباشی انرژی منفی ...

پس یه بار دیگه : خدا قوت ... و شکرش برای داشتنشون ... فردا این کوشولوها هم می خوان بار زندگی رو به دوش هاشون بکشن ... انشاءالله .

ببوس مرد فرداها رو .


واقعا....ان االله فرداشون پر از حضور سبز خدا باشه..
بهار
20 آبان 91 20:33
من جای تو باشم بیخیال کالسکه میشم...چه کاریه خو؟؟!!هر روز ببری و بیاری...از کت و کول میفتی مادر...!


خوب اخه با این فسقلی برم خرید دیگه کی خریدهامو بیاره.....حتی یه کیسه!
کالسکه زحمتشو میکشه ما هم زحمت کالسکه رو...هههه