مبين مبين 13 سالگیت مبارک

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

کمد یا یخچال؟!

1391/6/30 17:02
نویسنده : مامان هدي
475 بازدید
اشتراک گذاری

بچه که بودم...

همیشه پدرم میگفت...در این کمد را ببندید..منظورش یخچال بود...اخه همیشه میرفتیم سر یخچال و کلی فکر میکردیم خوب حالا چی بخورم؟!

حالا پسر شانزده ماهه ی من ...هربار در یخچال باز میشه بدو بدو میای و میگی لایا...یعنی بالا...البته با صدای بلند و دستای دراز شده و تکرار و تکرار...بعد که میبریمت بالا...یه خنده ی شیرین پیروزمندانه میکنی و بعد...الکی میگی اَ اینا...و چشماشو تو همین حین میچرخونی...خودت نمیدونی چی میخوای ولی...

اَ اینا همش ورد زبونته...از شیشه ترشی گرفته تا سس رو بهت معرفی میکنم..تا بالاخره یکی رو با لبخند میگی ...اِده....و موافقت خودت رو ابراز میکنی و میری..

حالا این میتونه تکه ای فلفل سبز باشه..یا چنددانه شوری غوره..یا تخم مرغی خام که فکر میکنی پخته شده...یا ژله های کوچولویی که قایمشون کردم...یا دیب!

یعنی میرسه روزی که منم مثل پدرم بگم....در این کمد رو ببند پسر!

دوستت دارم...برای این همه لحظه های خوشمزه!

خدایا تو را هم دوست دارم...بیشتر!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامی یاسین و یسنا
30 شهریور 91 16:03
اقا مبین با این کارات بچگییای یاسینو اوردی جلو چشام البته خونه ما هنوز یخچال کمده و این روند همچنان ادامه داره تا .....خدا داند


به جان خودم داره جا پای یاسین میذاره...هههه
بهار
30 شهریور 91 16:53
پس بگو ریشه کارای آقا مبین در کجاست؟؟!!

:
:

از کوچولوییهایی مامانی یاد گرفته!!!


دقیقا!
ههههه
مونایی
30 شهریور 91 17:23
آخی ، نی نی ..

ا اینا ...


هههه نی نی رو دوست داشتممم هنوز نی نی ان..
صدف
31 شهریور 91 12:35
منم اَ اینا میخوام (اشاره به شازده کوشولــــــــــــو)


خاله بیا خونمون!
فاطمه مامان امیرعلی
31 شهریور 91 16:57
خیلی بامزه بود....
ا اینا !از کدوما؟؟؟؟
امیرعلی هم همینجوریه.


ههه فداشون....از خودشون میخوان...که ما بخوریمشون
مریناز (مامان نیکا)
31 شهریور 91 17:34
نازی مبین

باز خوبه مثل نیکا اسباب بازی هات رو تو یخچال قایم نمیکنی


الهی عزیزم نیکای قشنگ...
خاطره مامان بردیا
31 شهریور 91 18:00
آخ که چقدر دلم خواست اونجا بودم و این کارا و این مدل حرف زدنش و از نزدیک می دیدم


ایشالا به زودی همو میبینیم
سعیده
1 مهر 91 11:19
پسر گلت رو ببوس هدی جون برای این همه خوشمزه گی.........من نمی دونم از این یخچال و فریزر چی میخوان این کوچولوها که همش منتظر باز شدن درش هستن


یه عالمه خوشمزگی توشه...چشم...
صوفی مامان رادمهر
1 مهر 91 13:39
ههههه در کمد خیلی باحال بود... خدا بابا جون رو براتون حفظ کنه.... دلم برای مبین رفت... هزار ماشالله


ممنون....
مامان آراز
1 مهر 91 17:33
وای هدی جون نگو ازیخچال که آراز هم عاشقشه-تا درشو باز میبینه شیرجه میره توش-به همه چی دست میزنه هههههههههههه

قربونت مبین خان-حالا چیزای خوشمزه پیدا میکنی؟


ای جونم اراز رو باید خودشو دم یخچال بخوری
شادي
2 مهر 91 11:46
نااااااااازي مبين

هدي ميرسه اون روز .
كافيه چشم بر هم بزني !


ان شاالله....مدرسه رفتن همه شکوفه های بهاری
مامی گل
2 مهر 91 14:30
وااای خدا تصورش هم قشنگه

دوستت دارم مبین جونی




ممنون مهربونم...ببوس باران بهاری رو
ساناز
2 مهر 91 16:24
قربونت برم سام منم میگه ا اینا...

قربون شیرین کاریهات مبین کوچولو


سام رو خیلی دوست داشتم...عزیز دله
خاله کوثری...
5 مهر 91 2:46
فدااااات شم اومدی پیش آده...وای چقد قشنگه وقتی میگی ا اینا...بهت نمیدم ...وتو حرص میخوری ...فدااااات....شکل ماهن دیدنی میشه عقشم...


اوهووووم دیدی قشنگ میگم ا اینا
سمیرا مامان آنیتا
6 مهر 91 9:07
دلم میخواد بدونی :
من اینجا واقعا حالم خوب میشه .. واقعا


ممنون سمیرای عزیزم...خوشحالممممم دوستی مثل تو دارم
الیسا
6 مهر 91 14:13
لحظه هاتون آبنباتی ... هدی چیزی نمانده ... اندکی صبر !!!!!


ان شاالله
مامان رانیا
7 مهر 91 20:03
ههههههههه یاد خودم افتادم


منم همینطور