کمد یا یخچال؟!
بچه که بودم...
همیشه پدرم میگفت...در این کمد را ببندید..منظورش یخچال بود...اخه همیشه میرفتیم سر یخچال و کلی فکر میکردیم خوب حالا چی بخورم؟!
حالا پسر شانزده ماهه ی من ...هربار در یخچال باز میشه بدو بدو میای و میگی لایا...یعنی بالا...البته با صدای بلند و دستای دراز شده و تکرار و تکرار...بعد که میبریمت بالا...یه خنده ی شیرین پیروزمندانه میکنی و بعد...الکی میگی اَ اینا...و چشماشو تو همین حین میچرخونی...خودت نمیدونی چی میخوای ولی...
اَ اینا همش ورد زبونته...از شیشه ترشی گرفته تا سس رو بهت معرفی میکنم..تا بالاخره یکی رو با لبخند میگی ...اِده....و موافقت خودت رو ابراز میکنی و میری..
حالا این میتونه تکه ای فلفل سبز باشه..یا چنددانه شوری غوره..یا تخم مرغی خام که فکر میکنی پخته شده...یا ژله های کوچولویی که قایمشون کردم...یا دیب!
یعنی میرسه روزی که منم مثل پدرم بگم....در این کمد رو ببند پسر!
دوستت دارم...برای این همه لحظه های خوشمزه!
خدایا تو را هم دوست دارم...بیشتر!