مهــــــــــربان.
بسم الله الرحمن الرحیم
توی اشپزخانه....مشغول روزمرگی هستم...
صدای بوس های پشت سرهم می اید....برمیگردم تا ببینم باز کدام عروسک را بوسه باران میکنی یا تلویزیون چه برنامه ای نشان داده که شاید جوجه ای چیزی داشته و تو بوس هایت را روانه شان کنی...و من این لحظه ها بوسهایت را برای خود میخواهم....یک حسادت مادرانه!
امــــــــــــــا ؛
تو روی زمین دراز کشیده ای..و سرامیک را میبوسی!
خم میشوم...میبینم و میپرسم...مبین مامان چی رو بوس میکنی...؟؟
تو مورچه ها را نشان میدهی با انگشت چهارسانتی و میگویی ماما توتو...نانیییی و صدای بوس هایت زندگی ام را مهربانتر میکند...
چقدر خوب..خوب نه عالی! چقدر عالی که تو اینقدر مهربــــــــــانی...
رسمش را از که اموختی...تو هنوز پاک تر از پاکی...معصوم تر از معصوم تو خوده بهشتی...بهشت روی زمین پسر
وقتی ادمی اینقدر پاک و معصوم باشید یعنی خدا هنوز در همین نزدیکی است
یاد روز اول سفر...باغ قزوین...بعد از نهار...موقع سوار شدن...
ببین چه کردی ارامش جـــــــــــــانم
مهربان بی حد و مرزم...پسر خدایی ام
گاهی تو یادمان می اوری انچه که در هیاهوی زمان کمرنگ میشود....گاهی اموزگارمان میشوی...گمان کنم رسالتت همین باشد....
همین لحظه های پر از عطر وجود حق!
خدایم...کودکم هنوز پر است از صفتهای تو...هنوز وجودش پاک است...هنوز لوح تقدیرش سپید است
کمکم کن...امانتدار خوبی باشم...مسیر را نشانم ده..
میخواهم بماند....همینطور....مهربان و رحیم تا بی نهایت....درست مثل خودت!
یا حق