مبين مبين 13 سالگیت مبارک

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

نجوای شاپرک

1391/4/31 17:28
نویسنده : مامان هدي
787 بازدید
اشتراک گذاری

بیا...

گوشت را بیار...

میخواهم آرام در گوشت فریاد بزنم...تو تمام منی!

شاپرکم؛

بابایی یادت داده...نجوا کردن را..لبهایت را تکان میدهی و به په هه گویان چیزهایی را زمزمه میکنی..در گوشم!

نفسهای کوتاه و گرمت به گوشم میخورد...و صدایت..دلم میخواهد این ثانیه ها را در صندوقچه ی دلم تا ابد نگه دارم...

و بعد نوبت من است،

من اما...میگویمت...انچه را باید هر روز بگویم تا دلم ارام گیرد...

میگویمت هزار بار مبین عاشقتم..مبین نفس مادری...مبین تو ماه تمامی!

و تو میخندی...

دعا میکنم...بشنوی..انجا که باید...نجوای درون را...آمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

خاله کوثری
31 تیر 91 16:43
barat ferestadsam..age dir nashode bezar ...


نفرستادی که.....
مریم
31 تیر 91 19:07
سلام هدی جون نمی دونم چرا نیما دیروز خوب شده بود .ولی امروز دوباره انگار از نو اسهال شده اینبار سبز .خدایا بلا را بدور کن .یعنی تا کی می خواد ادامه پیدا کنه.خسته شدمممممممم


مبین هم امروز دوباره شروع شد...
میوه ممنوع کن.........فکر کنم از میوه و اب میوه است...
من اب سیب دادم....
مامان رانیا
1 مرداد 91 12:57
خیلی زیبا می نویسی احساس مادرانه ات


شبنمیییییییی بیا از همسر خبر بده
شادي
1 مرداد 91 14:13
هدي ، ميشنوه .شك نكن .

مبين ، خاله فدات كه انقدر باهوشي تو


ایشالا...
زنده باشی شادی جان
سمیرا مامان آنیتا
1 مرداد 91 16:47
من که آنیتا باهام قهر کنه خیلی خشونت امیز برخورد میکنم میپرم رو بچه تا جایی که توان دارم گازش میگیرم و قلقلکش میدم
خیلی بد بود روشم ؟


ههههههههههه
با اون دخملی که تو داری حق میدم بهت...
جووووون قهر و نازش رو عشقه...
ببوس انیتای اسمونیت رو
مونایی
1 مرداد 91 19:49
واااای ، تکون خوردن لباش .
چه حس قشنگی .


شاپرکت همیشه بر بلندای آسمان ...


ممنون از دعای قشنگت...
خدایی خیلی حال میده...یواشکی در گوشم یه چیزایی میگه..
خاله کوثری
2 مرداد 91 0:45
ferestadam baraaaaaaaaaaaaaaat booooooooooooooooooooos


بیا پیشم دیگهههههههههه لوس!
ممنون خوشگلم
مامی یاسین و یسنا
2 مرداد 91 7:53
بی انصاف دلم خواست


همیشه حرفایی برا نجوا کردن هست الان تکون خوردن بی هدف لبهات ولی چند ساله دیگه.........یادت باشه گوش مامان همیشه شناست


سمیه
یاسین که همیشه یه حرفایی دم گوشت مییزنه.....هیچکی نمیفهمه...
اهان دلت برای یسنا کپل خواست...
راستی دلم براتون تنگ شده ها!!!
صدف
2 مرداد 91 14:17
الهی جونم خدا ، قربون درگوشی حرف زدنت برم من . وای خداجونم چه صحنه قشنگی . وای نمیدونی هدی چه حالی شدم با تجسم کردن این صحنه .
هدی عزیزم انشالا هر روزت پر از این صحنه های قشنگ باشه .


خیلی بامزه است...
ممنون عزیزم
خاله ندا
3 مرداد 91 13:50
مبین عشق خاله
بعضی کارات که از کارای دیگه ات قشنگتره و البته خاص تر.با دیدنشون عشق میکنم وقتی عشق رو تو وجود مادرت.خواهرم میبینم..(مثل زمزمه های دلبرانه ات)و این حس قشنگ در دلم شکوفه میزند..و اون لحظه دلم میخواد مادر باشم..منی که حس مادرانه ی ضعیفی دارم!
امیدوارم زیر سایه ی پدرومادر و درپناه خدا همیشه شادو سالم و موفق باشی عزیزدلم


عاشق نوشته هاتم..خدای احساسی
ندا
ارزو دارم مادر بشی...میدونم بهترین میشی...مثل مامان