مبين مبين 13 سالگیت مبارک

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

راهت سبز پاره تنم...

1391/4/22 15:01
نویسنده : مامان هدي
787 بازدید
اشتراک گذاری

یه روز پر مشغله....

از خواب بیدار میشم...هنوز خوابی...روت رو میکشم...سر راه دوتا تخم مرغ میذارم اب پز بشه...ماشین لباسشویی رو روشن میکنم...لباسای کوچولوت رو تو مینی واش لکه گیری میکنم...برات سوپ میذارم...بیدار میشی و  هنوز یه دنیا کار دارم...

بیدار میشی و زود منو میخوای...میام پیشت یه عالمه بوس صبحگاهی..اخه صبح ها خوشمزه ترتر تری...سفت بغلت میکنم و تو به عادت هر روز میگی اا توتو...و پرنده ی خشک شده ی اتاق رو نشون میدی...منم مثل همیشه میگم...توتو...خودتو عشقه عزیزم..دست و روت رو میشورم و پوشک رو تعویض..

باهم دوتا تخم مرغ اب پز و اب سیب میخوریم و نیمخوری و تی وی روشنه...حالا شروع به کار...

ظرفا رو میچینم تو ظرفشور...لباسای شسته شده رو پهن میکنم...اسباب بازیهای روی زمین ریخته شده رو جمع میکنم...میخوام جارو بکشم...لباسای تو رو باید اب کشی کنم..زیر سوپ رو کم میکنم...میز تی وی رو دستمال میکشم...تختمون رو مرتب میکنم...

و توی  این مدت...تو...از وقتی روی پاهای بهشتی ات می ایستی و مستقل راه میری...همش دنبالمی.

یه وقتایی هم بغل منو میخوای و همه ی این کارا رو یک دستی انجام میدم!

نمیدونی وقتی تو خونه راه میرم و میدونم پشت سرم داری میای چه کیفی میکنم...بعضی وقتا که باید از تو اتاق بدوم و برم زیر سوپ رو کم کنم...تو هم میدووی...پشت سرم

هنوز خونه رو جارو نکردم...کمد لباسا بهم ریختس...کشوهام مدتهاست بازار شام شده!

لختت میکنم و میخوام ببرمت حمام..اب رو گرم کردم...عاشق ابی...حوله ات یادم میره...تنهات میذارم تا برم حوله رو بیارم....به اتاق که میرسم...برمیدارم و دور میزنم برگردم...تو ..تو چهارچوب در ایستادی... 

وای که دلم میخواد اون لحظه رو هم قاب کنم و کنار اون لحظه های دیگه ات که تو دلم حک کردم بذارم....

میدونی این قدمهای بهشتی که همش دنبالمونه میخواد چی رو بگه؟؟

میخواد بگه تو به ما اعتماد داری...دوستمون داری...میخوای کنارت باشیم...احساس امینیت میکنی...ما رو قبول داری....

پسرم ایشالا فرداهات هم راهت رو درست انتخاب کنی...دنباله رو کسی باشی که سعادت دنیا و اخرتت رو بخواد....ایشالا اعتمادت سبز باشه..توکل کن...همه چیز درست میشه...

من میبوسم....رد پاهایت را...که بر قلبم حک شده....از بهشت امده ی کوچکم....

یه دنیا کار هم که باشه....ما با هم انجام میدیم...شاید هم درست ...به موقع...مثل قبل انجام نشه.....ولی همینکه صدای بودنت تو خونه است...یعنی انرژی...یعنی زندگی...یعنی بودن... پسرک!

عاشقتم...

خدایا...مهربونترینم....راه مستقیم رو نشونش بده...دستشو بگیر...راهش سبز باشه...مثل خودت...مثل خودش!

نمیدونم با این همه عشق چه کنم....خیلی دوستت دارم پاره تنم....خیلی!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مامان نگار
22 تیر 91 11:10



ممنون برای این همه بوسه
فهيمه و صدرا
22 تیر 91 12:51
خيلي قشنگ توصيف مي كني تمام لحظاتي كه همه مون حس مي كنيم و قادر به زبون آوردنش نيستيم
چه برسه به نوشتنش


ممنون فهیمه عزیزم....
چقدر خوبه لحظه های شیرینمون مشترکه....
ساناز
22 تیر 91 12:52
واااااااااااااای که چقدر دلم براتون تنگ شده بود....

قربون قدمهای کوچولوت مبین عزیزم..

هدی جونم همه پستات عالیییییییی بودن مثل همیشه ...ببوس نفسو


ممنون ساناز جون...چشم
خاله کوثری
22 تیر 91 13:05
قربون پاهای کوچولوت بشم نی نی....
دلم خواست بیای دنبالم...تا وایمیسم بیای جلوم...دستای کوچولوتو سمتم دراز کنیو من با عشششششق بغلت کنم عشق اده قشنگم...


اره خاله دیدی چقدر میدویدم دنبالت....
سوسن(مامان پرنسس باران)
22 تیر 91 14:50
اینا حرفای دل منم بود هدی جون..

خیلی قشنگ گفتی..

مبین جان،راه راست ارزانی گامهای بهشتیت...


ممنون برای دعای قشنگت...
اینا حرفای همه ی مادرهاست...دوستتون دارم
مامی گل
22 تیر 91 16:33
مثل همیشه پر از حسها و حرفهای اشنا پر از عشق خوشحالم از داشتن دوستای خوبی مثل شما مبین ماهم رو ببوس


ممنون گلی عزیزم...
منم خوشحالم
صدف
22 تیر 91 18:29
قربون اون قدمهای بهشتیت برم مبین نازنینم . وقتی مامانت هدی است حتما راهت سبزه ، هدی عزیزم انشاالله خدای مهربونیها محافظ همیشگی شازده کوچولوت باشه


ان شاالله باشه...
من براش دعا میکنم...ببوس اراد عزیزم رو

صدف دوستت دارم...عجیب!

صدیقه
23 تیر 91 2:16

همه قشنگی ها رو نوشتی هدی جون
........هیچی نمی تونم بگم بجز آرزوی بهترین ها برای تو و مبین عزیزم


منم بهترین ها رو برات ارزو میکنم...ممنون صدیقه ی عزیز
شادي
23 تیر 91 2:56
عشقتان جاوداني.

خداوند نگهدارتان باد !


ان شاالله...شادی عزیز
مامان آراز
23 تیر 91 16:58
صوفی مامان رادمهر
24 تیر 91 12:22
آخ که من عاشق این نوشتن های تو ام دختر... الهی که خدای مهربون جمع تون رو همیشه به شادی جمع نگه داره


ایشالا همه ی خونه ها پر از شادی باشه
الیسا
24 تیر 91 13:14
هدی ، هدی ، هدی ...

مبین ، مبین ، مبین ...

در کنار هم زیبا ترین لحظه ها را ثبت کنید .... درست مثل همیشه تان !


ان شاالله
و همینطور تو و محمدصادق عزیزممممممممممم
بهار
26 تیر 91 23:53
چقدر خندیدم به حال واحوالت...سر زدن به کامپیوترت از قلم افتاده بود...
اهدنا الصراط المستقیم رو با تمام وجود بخون...


اهان اره یادم رفت....خوب تو گفتی دیگه....
چشم...با تمام وجود میخونم...
ایشالا روز و حالت اینگونه شود به زودی!!!!
خاله ندا
3 مرداد 91 14:25
جوووووووون قربون قدمهات که خواهرم رو تنها نمیذاری


دیگه خیلی تنها نمیذاره...هههه
فدات ندای خوبم