مخاطب کوچک من!
مخاطب کوچک...
چقدر لذت بخش است...اینکه تو میفهمی من چه میگویم...
و من میفهمم تو چه میگویی...
شدی مخاطب...
باهم گفتگو داریم به سبک خودمان...
من میگویم و تو ماشاالله میفهمی...
تو میگویی و من مادرانه ترجمه میکنم...رفتارت را کلامت را...
و چقدر لذت بخش است...اینکه برای دیگران ترجمه میکنم...اینکه میگویند بیا ببین چه میگوید...چه میخواهد...
مخاطب کوچک دنیای این روزهایم.
صدایت میکنیم...میخواهیم...چه لذت بخش است درک و فهمت...اینها یعنی تو بالنده تر از دیروزی...
صدایمان میکنی..میخواهی...چه عاشقانه است خواسته ی فرزند را اجابت کردن...کاش توانش همیشگی باشد!
گفتگوهایمان دو طرفه شده...صدای تو از سوی دیگر می اید و این یعنی براورده شدن ارزوهایم!
میگویم...میگویی....میخواهم...میخواهی...میخوانم...میخوانی...تمام وجودم لبریز از توست...تمامش!
مهربانترین روزگارم...
دلبندم را صدا بزن...نکند به حال خود رهایش کنی...
دلبندم..
مهربان روزگارت را صدا بزن...تا میتوانی...هرجا...همیشه...که زیبا لبیک میگوید...خوش جوابت میدهد...شیرین اجابت میکند...که مهربانترین مخاطب تمام دنیاست...
خاطرات...
صدای ظریفت رو قربون...
هروقت به کسی چیزی تعارف میکنی...اگه هنوز سیر نشده باشی و دلت بخواد بخوری...منظورت از تعارف اینه که یکم بخورید....نه همه اشو!!!فدای مهربونیت
چیزی که برای اولین بار ببینی و هنوز برات نااشنا باشه نمیخوری...و من باید جلوی تو ازش بخورم و کلی به به و چه چه راه بندازم تا تو بخوری...مثل پشمک...فدای اعتمادت
وقتی میگی ابه....همه برات اب میارن...ولی تو اگه اب نوشیدنی بخوای فقط میگی اب بیده....تو موقعیت های مختلف منظورت شاید....ابی که از تلویزیون نشون داده بشه...عکسشو ببینی...یاد اب بازی افتادی...و پوشکت کثیف باشه...فدات بشم نمیتونی تحمل کنی..راستی به چای هم میگی اب
من میگم این نه یکی دیگه بده...میدی...
من میگم وایسا همونجا...اینجا شیشه شکسته...می ایستی...درست همونجا
من میگم اوفففف مامان میسوزی بذار برات فوت کنم...زود میگی اوفففف و میدی من تا برات فوت کنم
من میگم دد...پاشو میریم تاب تاب عباسی...تو زود میگی تاب تاب و شال منو میندازی رو سرت
من میگم بیا اینجا تا به بابا زنگ بزنیم...زود میای و میگی ااااوووو بابا...
و خیلی چیزهای دیگه....
و....
من فدات همین!