مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

شیر...

1391/2/27 3:32
نویسنده : مامان هدي
580 بازدید
اشتراک گذاری

به طرفم می ایی...

مشغول هر کاری که باشم...

خودت را به من میچسبانی....محکم!

منم محکم بغلت میکنم...میخندی...

 

 

به طرفم می ایی...

مشغول هر کاری که باشم...

خودت را به من میچسبانی....محکم!

منم محکم بغلت میکنم...میخندی...

همه ی اینها میگویند تو شیر میخواهی...

این روزها با دهان بهشتی ات لبهایم را میبوسی...فقط لحظه ی شیر.........ممنون برای مهربانی بی نظیرت.

لحظه ی شیرت که میرسد...

به جان خودم قسم...چنان ذوقی میکنم....چنان قندی در دلم اب میشود...چنان هیجانی مرا میگیرد...انگار بار اولم است...

با هم دراز میکشیم....تو انقدر عجله داری...دهانت باز و...

شیر میخوری جان دلم...

یکسال است هر بار شیر میخوری تکرار میشود موج احساسم...

نرم و ارام ....عاشقترم میکنی

یکسال است نزدیک هم میشویم دقایقی...فقط برای شیر!

انقدر بهم نزدیک که دم و باز دم شکم کوچکت را حس میکنم...

انقدر بهم نزدیکیم که صدای نفسهایت را میشنوم

انقدر بهم نزدیکیم که من زیباترین چشمهای عالم را از این زاویه میبینم...زاویه ی شیر!

انقدر بهم نزدیکیم که با هم خوابمان میبرد

اخ که چقدر این خواب شیرین است....حتی اگر کوتاه باشد

یکسال است تمام طول روز منتظرم...هربار...منتظر خواستنت...

مبین, این خواستنت عاشقم میکند...

همینکه میدانم مرا میخواهی ....در هر شرایطی...

تو از خواستن من خبر نداری؟!

نمیدانی دل نگرانه ٣٦٥ روز باقیمانده ام....روزهای بعدش....روزهایی که من همینطور دیوانه وار تو را بخواهم و تو....

تو خواستنت کم شود...جایگزین پیدا کنی...و من بمانم و خاطرات لحظه هایی که مقدس ترینند!

من بمانم و راز مادرانه ام....

لذت شیر دادنت...تا ابد برای من لذتی تکرار نشدنی است...تا ابد!!!

بدان من مست این شیر خوردن خاص خودت با تمام پادشاهی ات هستم....تمامش...

خدایا این نعمت را بر من ارزانی دار.....و ببخش بر تمام مادران سرزمینم

شیره ی جانم هزاران بار بکامت شیرخواره ی بهشتی ام

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

سرور مامان فراز
27 اردیبهشت 91 8:15
هدي جان با واژه هايت پر از حسي گرم شدم ؛ پر از اشك شدم ؛ پر از آه شدم
جاودانه باشي كه اينقدر مقدسي


ممنون سرور جون....مادر مهربان...احساست عاشقانه باد...
ام البنین
27 اردیبهشت 91 9:39
سلام هدی جون. رمزی که بهم ایمیل کردی برای جشن تولد جواب نمی ده. فقط تونستم خاطرات زایمانت رو بخونم. برای جشن تولد چه رمزی بدم
مامان رانيا
27 اردیبهشت 91 10:34
اي جان چه شيرين


واقعا شیرین
خاله ندا
27 اردیبهشت 91 15:27
شیر کوچولوی ماس دیگه


اینو راست گفتیییییی هااااا
صدف
27 اردیبهشت 91 22:05
هدی چقدر قشنگ احساست رو نوشتی . " لذت شیردادنت تا ابد برای من لذتی تکرار نشدنی است ." واقعا برای همه تکرار نشدنیه حتی برای منی که دو ماه بیشتر طول نکشید.


مدتش مهم نیست...ب نظر من همین که حسش کردی کافیه...
خاطره مامان بردیا
28 اردیبهشت 91 16:47
شیره جونت نوش جون شکوفه ی بهاریت باشه


ممنون خاطره عزیز
سپید مامان علی
30 اردیبهشت 91 13:59
عصاره وجودت به کام مبین عزیزم شیرین باددد


سولماز
3 خرداد 91 22:23
هدی جون احساست و نوشتن بی نظیر خوش به حال مبین که مامانی مثل تو داره


ممنون سولماز جون همه ی مادرا همینطورن