مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

مامان فرشته!

1392/12/4 17:51
نویسنده : مامان هدي
334 بازدید
اشتراک گذاری

هوالمبین...

سالاد درست می کردم...یادم نیست تو چه می کردی...فقط شنیدم گفتی: مامان فرشته.

هوا نبود که نفس بکشم!

برگشتم دیدم باز روی اُپن نشسته ای...روی جای ممنوعه! چشمانت برق می زد! موهایت باز خوشرنگ تر از همیشه شده بود...چالِ گونه ات دلم را مالش داد...می خندیدی...

یک نگاه عاشقانه ی پاک!

باز گفتی : مامان فرشته...

گفتم : جانم؟

گفتی : بیا بغلت کنم...بیا تا بپرم تو بغلت! بیا عقب تر!

آمدم جلوتر...دستانم را آنقدر باز کردم تا وقتی می پری توی آغوشم خوب جا شوی...که شیرین فشارت بدهم...جگرگوشه ی من..

گفتم : چرا میگی مامان فرشته؟...من اسمم مامان هداس..

گفتی : آره خوب تو مهربونی دیگه...مامان فرشته ای!

امروز مبین؟ همین امروز من فرشته شدم...چوب کاری میکنی پسر؟ قلبم تیر کشید...طاقت اینهمه گذشت و پاکی و مهربانی ات را نداشت...همین امروزی که دلم از روزگار گرفته بود و سرِ دل کوچک تو تلافی کردم...هرچند ناخواسته!!!!!!

بوسیدمت...در دل فدایت شدم...هزار بار...گفتم ببخشید مامانی اگه امروز مهربون نبودم..

گفتی : مهربون بودی دیگه....تو مامانی فرشته ای...دوستت دارم.

آهنگ گذاشتیم و با هم رقصیدیم...از همان آهنگ های آرامی که من تو را بغل میکنم و تو دست دور گردنم می اندازی و دست دیگرت را توی دستم... این سو و ان سو میروم..از آن رقص ها که به هردویمان خوش می گذرد...دلم میخواست این مامان فرشته گفتنت را توی قلبم حک کنم...چرخیدیم...چرخیدیم...چرخیدیم...و من صدای قهقهه های کودکانه ات را لبریز شدم...

فدات بشم عزیزم.

خــــــــــدای جان....می شود کمی صبورتر....کمی آرام تر...کمی مبین ترم کنی...؟

می شود من مثل او بشوم..نه او مثل من؟

شکرت...الحمدلله.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

ندا مامی ویانا
4 اسفند 92 18:57
آخ مامان فرشته چگده قشنگی مامان فرشته
مامان هدي
پاسخ
قربونت
خاله ندا
4 اسفند 92 20:47
هدی... این پستو خوندم اشکام ریخت!!! نمیدونم چرا!! حس های مختلف قشنگی بهم دست داد خوشحالم مبین رو داری
مامان هدي
پاسخ
ندا... این از اون پستاییه که خودم هربار میخونمش اشکام میاد..از اونا که وقت نوشتن هم .. تو بهترین خواهر دنیایی..دوستت داریم
مونایی
5 اسفند 92 1:44
اشک هام رو چکار کنم، هدی؟
مامان هدي
پاسخ
تو و اشکات عزیز دلمی...
صوفی مامان رادمهر
5 اسفند 92 14:48
عزیز مهربونم... این اشکا قاب گرفتنیه... بند نمی یاد...اشکای من ندا مونایی و خودت .... آخه انگار قشنگ از وسط آسمون این حرفا داره گفته می شه... مبین خدا حفظت کنه و فرشته رو هم برات
مامان هدي
پاسخ
اره از وسط خود آسمون.... خوشبحالشون چقدر خوبن...
بهار
5 اسفند 92 15:06
از یه مامان با احساس همچین بچه ای و اینجور حرفی بعید نیست!! یه فرشته مهربون... خدا نکنه دلگیر باشی از روزگار...هر چند روزگاره و این دلگیریای گاه و بیگاهش... هدی جون...مامان شدنت...فرشته شدنت...مبارک!!
مامان هدي
پاسخ
تو لطف داری به من بهار باصفا... خیلی عزیزی
معصـومـﮧ
5 اسفند 92 23:11
این پست یه حس خوب داشت... از اون حس ها که با چشمای خیس لبخند می زنی! + یه خواهش... هر وقت مبین خندید به جای من انگشت اشاره ات رو بکش رو چال گونه ش
مامان هدي
پاسخ
یه حس خوب... چشمممممم میکشم...
مامان بهادر
7 اسفند 92 15:41
مامان فرشته خوش به حالت که مبین رو داری بینظیر ترین فرشته
مامان هدي
پاسخ
و خوش بحال تو با بهادر مهربونت....