حذف و اضافه ی شیرین
یا لطیف..
_مامان کتابِ نبات توچولو لو کجا گذاشتی؟
باز هیجان زده شدم!
_چی گفتی مبین؟
_میگم کتاب نبات کوچولو لو میخوام؟
مگر تو همان مُمی توچولو نبودی تِه همیشه تِتاب میخواست؟؟ که گ توی کارت نبود؟؟
چه شد جانکم ؟ عجله داری برای بزرگ شدن ؟ آخر هنوز وقت داری برای کتاب گفتن...هنوز قندهای دلم آب نشده...آخر فکر من نیستی؟
٣٢ ماهه ی من...
تو بزرگ شو جانم...همانطور که باید....کاف و گاف هایت را هرچه واضح تر ادا کن...تا الفبای زندگی ات کامل شود...تو بزرگ شو عزیزترین و بگو برایم مامان ببین چقدر بزرگ شدم! قدم بلند شده ماشالا!
که لذتِ شنیدن، این روزها مرا به مرزِ جنون می کِشد...
که این روزها فقط گوش داشتن برایم کافیست...صدای نفس هایت....صدای دویدنت...صدای کودکانه هایت...صدایِ صدایت...صدای بودنت!
که بدوی بیایی ببوسی ام...بگویی ببین همه جا پُر از قلب شده...اخه تو گفتی عاشقِ منی...! راست میگویی.من گفتم که دل داده ی تو ام!
که یک بغل عروسک بیاوری و بگویی...من بابای اینام اینا علوسک نیستن...عشقای منن!
که من کاف های جدیدت را بشنوم...دلم بلرزد...از بزرگ شدنت...و سجده کنم همان خدایی را که تو را به من بخشید.
که آقا گرگ هایت انقدر واضح و با تامل ادا میشنود، گویی تو نبودی که می گفتی...اقا دورده!
این ر هایِ یکی در میانی که همزمان با کاف و گاف های جدیدت لِ شد را، کجای دلم بگذارم...
که این حذف و اضافات شیرینیِ زبانت را هزار هزار میکند!!! با جدیت می گویی...من بَلَنده شدم!
بالندگی ات پیاپی شیشه ی عمرم.
الحمدلله...ماشاالله....شکرالله.
اینکه شهابِ زندگیمون فقط 5 ماه بعد از پَر کشیدنِ امیر رضای همیشه فرشته ام بدنیا اومد....دلیلی شد تا اون پسر کوچولو بشه اسطوره ی کودکی برایِ ما!
دنیای کودکی شهاب شاید وبلاگ نداشت...ولی یه چیزی بین واقعیت و خیال بود برای ما....و اینطوری بود که خاطراتش فراموش نشدنیه!
اینطوری بود که زبون باز کردنِ خیلی زود شهاب و نوع گفتار و حرف زدنش...برامون اینقدر شیرین بود که دلمون میخواست بچه ی خودمونم همونطوری حرف بزنه..و تو همان شهابِ دیروز شدی....دقیقا همان پسرک با همان گویش و حذف و اضافه ها!
اینجاست که میگن حلال زاده به داییش میره!
خدایا شکرررررررررررررررررررررررررت....صدهزارمرتبه شکرت...